سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یار درونی

امسال 28 صفر برایم باهرسال فرق دارد

قبل از سفر به مدینه ،از هرکس میپرسیدم مدینه چه حالی دارد؟میگفتند ...دلگیر است...باورم نمیشد!!شاید در درونم یک قیافه ی فهیم بودن میگرفتم و با خودم میگفتم مگه میشه؟ادمی که معرفت داشته باشه و بدونه اونجا شهر پیغمبره اونجا جای قدمهای حسن و حسینه...اونجا کوچه های بنی هاشمه...اونجا جبرئیل رفت و امد داشته اونجا علی بن ابیطالب نفس کشیده ...خانه ی عباس...خانه ی سجاد ...خانه ی باقر و صادق و...علیهم السلام...ما که در مشهد اینهمه دلمون باز میشه مگه میشه اونجا....؟!!

به مدینه النبی رسیدیم...روحانی کاروانمان تنها فردی بود که جا مانده بود چون عربستان به او اجازه ی حضور نداده بود...یکی از مسئولین بعثه برای هدایت کاروان در مدینه مهمانمان شد...وارد صحن شدیم...دل در دلم نبود...ما از دورترین در به بقیع و گنبد خضرا وارد شدیم...گوشه ی صحن ایستادیم و روحانی اذن ورود خواست ..اما بسیار با عجله و مختصر و حرکت کردیم...در گوشه ای ایستاد و از دور پنجره ای را نشان داد و فرمود:اینجا قبر عبدالله ع پدر پیامبر است...ادب این است که خدمت این بزرگوار سلام بدهیم و از ایشان استعانت بخواهیم...نمیفهمیدم که چرا جلو نمیرویم...انجا که خلوت بود؟؟و گنبد خضرا را دیدیم . عقده ی دل گشودیم.....تا میخواستیم متمرکز شویم...شرطه ها تذکر میدادند...مدام حرکت میدادند و نگذاشتند لحظه ای سیر به تماشا بشینیم...از باب علی ع زنهای کاروان و از باب جبرئیل مردها به داخل رفتند ...بماند که نتوانستیم یک کتاب دعا در دست بگیریم و زیارت بخوانیم...دوستانی هم که دور از چشم ماموران کتاب اورده بودند...از ترس دوربینها بسیار مخفیانه لحظاتی نگاه میکردند و....

میخواستیم نماز بخوانیم...فرشها را به هم چسبانده بودند ...مهر نداشتیم...کاروان حصیرهایی بر سجاده چسبانده بود تا محل سجده شود که ماموران انجا تا میدیدند میکندند!!فرش اول با دیوار فاصله داشت و سنگهایش محل سجده شد!!!بماند که روضه ی رضوان فقط چند ساعت از روز برای زنان باز میشود و انجا هم صف به صف میکنند و معلوم نیست قسمت شود یا نه!!بماند ....بماند که هر بار که به بقیع رفتیم ،مدام ما را حرکت میدادند...رو  رو....بماند حتی اگر تنهایی سر به دیوار بقیع میگذاشتیم هم تذکر میدادند...بماند که کتابی نمیتوانستیم بیاوریم....بماند که تا صدای روضه و گریه می امد چند شرطه احاطه مان میکردند و متفرقمان میکردند....

همه ی اینها استخوانی در گلویم شده بود.....دلم میخواست یک دل سیر گریه کنم...دلم میخواست روی زمین بنشینم و فریاد واغربتاه سر دهم.....

طاقتم تاب شده بود!!!مدام روحانی و مدیر کاروان از قوانین انجا و الزام به رعایت ان میدادند و تاکید داشتند که چه بلاهایی سر افرادی که نقض این قوانین کرده اند ، امده است...دلم از سینه وقتی میخواست کنده شود که فهمیدم :امام جماعت مسجد النبی ص در سخنانش افتخار میکند که در این 30 سال که در انجا نماز خوانده به قبر رسول الله نظر هم نکرده!!!کینه ام از او زمانی افزون شد که او با بی حرمتی تمام جایگاهش را طوری انتخاب کرده که موقع نماز پشت به قبر مطهر باشد!!!

وقتی جمعیت مسلمانان را در روضه ی رضوان میدیدی که برای 2 رکعت نمازی که پیامبر برای خواننده ی ان بهشت را وعده داده، سر و کله میشکاندندوهمه ی تلاششان این بود که در روی فرشهای سبز نماز بخوانند و بروند اما اما حتی به سمت مقبره ی رسول الله نظاره و یا سلام نمیکردند......اتش به دل می افتاد

بماند در سفرهای دوره ،این غربت را بیشتر میدیدم...باغ زیبایی که منسب به حضرت زهرا س بود را بسته بودند و حتی اجازه عکس گرفتن را نمیدادند...7 مسجدی که در موضعی قرار داشت و همه به مسجد ابوبکر میرفتند ،فهمیدیم مال حضرت علی ع بوده و اینان نامش را عوض کردند ...

تنها دعایی که در کنار خانه ی حضرت زهرا س میچسبد...دعای ندبه است....این الحسن و این الحسین خواندن است...اما یا باید حفظ باشی یا به زحمت و مخفیانه طوری بخوانی که متوجه نشوند...خانمی از کاروانمان روز اخر گریه کنان از حرم بیرون می امد و زیر لب نجوا داشت...میگفت من هنوز قبر رسول الله ص را ندیدم...قسمت خواهران بسیار کوچک است...پرده کشیده اند...پنجره هایی هم که مشخص است...یکی میگوید قبر عمر است یکی میگوید ابوبکر است...میگفت من فکر میکردم در مدینه که بیایم باید زمزمه کنم:یا فاطمه من عقده ی دل وا نکردم...گشتم ولی قبر تورا پیدا نکردم!!!اما الان میگم یا رسول الله من عقده ی دل وا نکردم...من قبر تورا هم پیدا نکردم!!!

مدینه پر از غربت رسول الله ع است پراز غربت ال الله...کوچه های بنی هاشم که به کلی صاف شده و به صحن اضافه شده!!!انها زمینش را نیز نرده کشیده بودند که ما حتی زمینش را نیز از نزدیک نبینیم نبوییم...نبوسیم...

مدینه بوی غربت علی ع را گرفته...مدینه خبر از دستهای بسته میدهد...ان استخوانی که در گلوی شیعیان حس میشود یاد اور سکوت سنگین علیست....علی جان ع حق داشتی سر بر چاه کنی و بان عقده ی دل وا کنی!!!تنها کسی که حرفهایم را میفهمد همان چاه است...که البته اجازه ی حضور ما را در انجا نمیدهند!!!!!!

دلم یک جامعه کبیره همراه با گریه ی فراوان  در کنار بقیع میخواست...نمیشد!!!و اینطور بود که بانگ الرحیل سر دادند و کاروان اماده ی رفتن به مکه ی مکرمه شد!!!

خدا یا دلم یک زیارت سیر میخواهد...یک گریه ی سوزناک...زیارت مدینه را در دولت مهدی عج نصیبمان بفرما






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 دی 20 توسط یار
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin