سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یار درونی


به نام خدا

درمسجد دانشگاه بعد از روضه خوانی منتظر اذان ظهر عاشورا بودم.هرسال با ندای" علی اکبر حسین" اذان زیبایی از مناره ها پخش میشد اما امسال فرق داشت....هنوز لحظاتی به اذان مانده بود که سکوت همه جا را فرا گرفت....ناگهان اقای حدادیان فریاد زد:اشوبگران در خیابان انقلاب هستند باید جلوی انها را بگیریم همگی به صورت دسته ی عزاداری از دانشگاه خارج شوید.....

هول وهراسی در قسمت خانمها به پاشد،بعضی ها ترسیده بودند و نقشه میکشیدند که چگونه به منزل باز گردندو برخی به دسته هایی که اماده شده بودند پیوستند.من در دوراهی قرار گرفته بودم:از طرفی میخواستم نماز اول وقت ظهر عاشورا را از دست ندهم و از طرفی احساس میکردم وظیفه ام حمایت از اسلام است وواجب را به خاطر مستحب نباید ترک کرد!! اگر دیر حرکت کنیم کار از کار میگذرد.یاحسین گفتم و همراه یکی از دسته ها از درب شرقی دانشگاه خارج شدیم.یکی از اقایان، دسته را دو قسمت کرد و گفت:" ما به سمت میدان فلسطین میرویم و شما وارد خیابان انقلاب شوید".محشری بر پا بود.اتش از سطلهای زباله ،زبانه میکشید .گروهی که صورت خود را با پارچه های سبز،پوشانده بودند با فریاد و هوو کشیدن و دست زدن میدویدندو عده ای موتور سوار چادر را از سر خانمها میکشیدند.منظره ی وحشتناکی بود! قسمتی از پرچم های هیات سوخته روی زمین افتاده بود...شیشه های بانکها و مغازه ها  را شکسته بودند .

ما بیشتر از 80 نفر بودیم و میدویم و شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه سر میدادیم و انها فرار میکردند .چند موتور سوار بسیجی هم امده بودند .اشوب گران به انها سنگ میزدند .

مردی کنار شیشه های شکسته و خونهای روی زمین گریه میکرد و داد میزد "از انجا رفتنداز انطرف "....با انگشت زیر پل را نشان میداد..یکی پرسید چه شده؟؟ با گریه میگفت سربازها سوختند...3 نفر اینجا برای محافظت از بانک ایستاده بودند که چند موتوری، مواد محترقه و اتش زای عجیبی را  به شیشه ها زدند که در یک لحظه همه جا را اتش فرا گرفت و با سنگهایی که پرتاب شده بود این سربازان زخمی شدند و سوختند..... گریه اجازه نمیداد که  اوخوب حرف بزند.

اندکی که تامل کردم و متاثر از این واقعه بودم از گروه جا ماندم ،به خودم که امدم دیدم 3 نفر بیشتر اطرافم نیست ...یکی از خانمها داد زد زود باشید به گروه برسید وگرنه چادرتان را میکشند و اذیتتان میکنند....راست میگفت وقتی جمعیت کم میشد سنگ پرانی ها و سوت و کف ها بیشتر شنیده میشد.سرعتم را بیشتر کردم تا به دسته رسیدم

 جمعیتی بیش از هزار نفر از دانشگاه خارج شده بودند و تقریبا اطراف میدان انقلاب پخش شده بودند فتنه گران با دیدن این جمعیت فرار کردند.

شاید حدود چند ساعت این وقایع اتفاق افتاده بود. فتنه گران از فرصت نماز و اقامه ی عزا استفاده کرده بودند و خیابان را خالی از نیروهای نظامی و بسیج و مردم دیدند وحرمت شکنی را اغاز نمودندوقتی جمعیتی عظیم ونیز نظامیان ازمیدان  فردوسی تا انقلاب را پوشاندند، حضور زنان بدحجاب و مردان سبز پوشی که میرقصیدند و دست میزدند، کمرنگ شد.

اوضاع که نسبتا ارام شد کنار خیابان صفهای نماز جماعت شکل گرفت و من نیز به همراه انان روی اسفالت نماز خواندم.

خیابان انقلاب که همیشه پر از صدای ماشین و اتوبوس و ...بود سوت و کور شده بود .نمیدانستم چطور به منزل برگردم؟هیچ وسیله ای نبود.انقدر دویده بودم که پاهایم یارای حرکت نداشت باید برمیگشتم و خود را به ایستگاه متروی انقلاب میرساندم.

به یاد عصر عاشورای سال 61 قمری افتادم ...به یاد کودکانی که روی خارها و سنگها میدویدند وتازیانه میخوردند....به یاد دامنهای سوخته در اتش ...به یاد گوشهای خونی... به یاد سنگهایی که به زنها و کودکان میزدند و از همه مهمتر به یاد اضطراب زینب س.گویا امسال بهتر میفهمیدم که چرا میگویند( امان از دل زینب.)...چرا میگویند (عمه سادات بیقراره.)...وقتی میدویم و میترسیدم که موتور سواران چادرم را نکشند، یاد دلواپسی های زنان کربلایی افتادم.هرچند صحنه ای که من دیدم کجا و کرب و بلا کجا.....لایوم کیومک یا ابا عبدالله

با این فکرها راه میرفتم و گریه میکردم تا نزدیک مترو شدم هوا رو به تاریکی میرفت و من خسته به منزل رسیدم.حال چگونه سر به بالین راحت بگذارم در حالیکه کودکان و زنان کربلایی، تازه امشب اول مصیبتهایشان است و با زخمهای بدون مرهم وبا سوختگیها و اثار تازیانه سر به روی سنگهای بیابان میگذارند و کنار خیمه های نیمه سوخته برای عزیزانشان اشک میریزند و نگران فردایشان هستند، با این همه گرگ وحشی در اطرافشان!!



 






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 دی 9 توسط یار
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin