هوا تاریک و دل غمگین و باران می زند اینجا
صدا از پشت شیشه، تق تق، در می زنند اینجا
نسیمی می وزد از پنجره و پرده می رقصد
و روی صورتم باران می ریزد و می لغزد
و ناگه می زند فریاد پس از یک رعد و برقی تند
و انگار آسمان هم کینه ای دارد ز دست خود
چرا آنروز نگرییدم که اصغر تشنه بود از آب
خدایا قطره ای از اشک من می کردتش سیراب
صدایی از نفس های هوا اینجا طنین انداخت
گمانم بی هوا اشکی ز چشم من زمین انداخت
به یاد کربلا اشکم فرو ریخت راهیه لب شد
زبانم تشنه بود و اشک شور و تشنگی تر شد
صدای گریه می آید، صدای اصغره؛ آری
صدای مادری با سوز دل می خواند: لالایی
لا لا- لا لا- لا لا اصغر، بخواب اینجا پر از تیره
اگر آبی بخوای حتما به جاش تیر در گلوت میره
بخواب آرام جان من، بخواب گریه دگر بس کن
اگر تیری گلویت رفت، تو رفع تشنگی حس کن
سروده ی ریحانه شیرازی.
التماس دعا
نوشته شده در تاریخ شنبه 92 آبان 18 توسط
یار