سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یار درونی

 

مضطر نوع دوم برای کسی است که درد آخرت دارد و مضطر به حضرت می شود. من باور دارم که تا ابد زنده هستم و از طرفی من نمی دانم در این مسیر چه چیزهایی به درد من نمی خورد .ما از نیم ساعت دیگر خودمان خبر نداریم. ما خبر نداریم که چه چیزهایی در راه ابدیت مورد نیاز است، دفع خطر می کند و توشه ی ما چیست ،پس نیاز به راهنما و کسی که این مسیر را رفته است داریم. از طرفی قرآن به تنهایی نمی تواند این کار را بکند. قرآن فصل الخطاب نیست زیرا لازم است که مقاصد قرآن تفسیر و تبیین بشود. هم خوارج ،هم معاویه و هم امیرالمومنین به قرآن تمسک می کردند.

رسول خدا هم حجت بود ولی در هر زمانی زنده نبودند تا اقتضائات زمان را بگویند. لازم است که فردی با عصمت باشد که مقاصد قرآن را تبیین کند ،قرآن را حفظ کند، دست ما را بگیرد و تا ابدیت ببرد. پس کسی که دردمند آخرت شد ،باید در جلوی حجت زانو بزند. حافط می گوید :

زان یار دلنوازم شُکری است باشکایت       گرنکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس           گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود        ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست         صد  هزار منزل بیش از در هدایت

عشقت رسدبه فریاد گر خود بسان حافظ          قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت

قسم دوم اضطرار این است که انسان دردمند حضرت شود، اضطرار به حجت پیدا کند و بیچاره‌ی او شود. اما دردش نه به خاطر دنیا و حوائج دنیا و گرفتاری‌های دنیا باشد، بلکه به خاطر آخرت باشد. درد آخرت داشته باشد، و آن درد او را به ولی خدا کشیده باشد که دستش را بگیرد. این قسم دوم که اگر خاطر شریف شما باشد عرض کردیم که اگر کسی اعتقاد داشته باشد که عمرش و زندگی‌اش فقط شصت، هفتاد سال نیست. امتداد دارد تا ابد، اولاً! و ثانیاً تا ابد رفتن شوخی نیست. توشه می‌خواهد. خرج دارد. باید یک چیزهایی باشد که توشه‌ی راه آدم در این مسیر طولانی باشد. کار آدم را راه بیاندازد در منزل، منزل این سفر ابدی، و همچنین آسیب‌هایی جاهایی هست که باید آن آسیب‌ها دفع شود. هرکسی نمی‌تواند این توشه‌ی ما را تعیین کند. هرکسی نمی‌تواند ما را راه ببرد. دستگیری کند از آن خطرات نجات بدهد. یک کسی احتیاج هست که این مسیر ابدی را، یعنی این مسیر رشد را تا آخر رفته است. بعد آمده و دست افتاده‌ها را می‌گیرد. و در این مسیر می‌برد و اینکس غیر از حجت معصوم خدا که خطایی در آن نیست، کس دیگری نیست.

عرض کردیم قرآن ولو حجت است ولی به تنهایی نمی‌تواند این مسیر ما را ببرد. چون نسبت به قرآن، همه‌ی گروه‌ها و فرقه‌های اسلامی تمسک می‌کنند و قرآن فیصله نمی‌دهد. فصل الخطاب نیست. رسول خدا هم در عین حال که خحت است اما چون عمر شریفشان تا قیامت در دنیا نیست، کسانی که در عالم دنیا هستند، دستشان از ایشان کوتاه است که قرآن را به ایشان تبیین کنند، مقاصد قرآن را، جلوی تحریف قرآن را بگیرد، اینها را از خطرات آگاه کند، و در این مسیر ببرد و راهنمایی کند. عقل هم به تنهایی کافی نیست. اولاً عقل کجا وسیله‌ی ابدی را می‌داند، که چه چیزهایی می‌خواهد پیش بیاید، خطراتش چیه؟ توشه‌ی راه آن چه هست؟ عقل ما آشنایی به امور ندارد. در همین‌جا می‌مانیم. در دنیا می‌مانیم. درمانده می‌شویم. به علاوه که، چه کسی می‌گوید ما بی‌عقل هستیم؟

همه‌ی فرقه‌ها و گروه‌های مخالف به همدیگر می‌گویند: حرف ما عاقلانه است. آنچه ما می‌گوییم درست است. باز هم عقل فصل الخطاب نیست. لذا یک حجت زنده‌ای که شبیه رسول خدا باشد، با همان صفات، با همان علم، و با همان عصمت، باید باشد که دست ما را بگیرد، تا ابدیت.

.: منحصر می‌شود در حجت خدا و این نوع اضطرار، این قسم دوم اضطرار که به خاطر رفتن به بهشت ابدی، و نرفتن به جهنم، و پرهیز از او، آدم زانو جلوی حضرت ولی عصر بزند، این هم خیلی مرتبه‌ی بالایی است. خیلی ارزشمند است.

گاهی مواقع بعضی‌ها، متأسفانه بی‌خود کلاس می‌گذارند. بی‌خود اینجا می‌آیند می‌گویند: نه، این چیزی نیست که آدم به خاطر بهشت، به طمع بهشت راه بیفتد به سمت خدا و ولی عصر برود و کارها را به طمع بهشت و شوق بهشت انجام دهد. از ترس جهنم، یک چیزهایی را ترک کند. این مثلاً مرتبه‌ی ارزشمندی نیست.

. حضرت امیر(ع)، مردم را تقسیم می‌کند. منتهی ببینید. مقصود حضرت امیر این نیست که این هیچ ارزشی ندارد. این در آن کلاس خودش و حد خودش فوق‌العاده است. و نسبت به آن کسی که دردمند به حضرت می‌شود، برای حوائج دنیا، آن بالاتر است. این چشم به آخرت دارد. اصلاً ببینید خود امیرالمؤمنین(ع)، خود حضرت امیر دارد که وقتی که چاهی را حفر کرد و به آب رسید، در نخلستان‌هایی که چاه حفر می‌کرد، به آب که می‌رسید، وقتی که به کارگرش گفت: دست مرا بکش و بالا بیاور. تا بالا آمد، هنوز سر و صورت به هر حال گلی بود و هنوز خودش را تمیز نکرده بود، فرمود: یک چیزی بیاور من می‌خواهم وقف کنم. می‌خواهم یک وقف نامه‌ای بنویسم. بعد حضرت فرمود: این چاه را علی بن ابی طالب وقف کرد برای اینکه خداوند متعال او را از آتش جهنم نجات بدهد. اینطور نیست که خود اهلبیت، خود امیرالمؤمنین(ع) از آتش جهنم نمی‌ترسیدند. از عذاب جهنم نمی ترسیدند. شوق به بهشت نداشتند. ما حساب کنیم بهشت چه جایی است؟ بهشت مهمانسرای خدا است. بله اگر فکر کنیم بهشت یک باغی مثل باغ‌های شمال است، که در آن شراب و کباب و حور و غسور و سیب و گلابی است. حالا یک مقدار بهتر از آنجا، اگر هست، و فقط آنجا آدم‌ها می‌خورند و یک کیف و لذت نفسانی و مثلاً  مثل خوردن‌های اینجا انجام می‌دهند، خوب بله این چنگی به دل نمی‌زند. ولی اگر بدانیم بهشت مهمانسرای خداست، که پروردگار عالم در ذره ذره آنجا جلوه کرده و خودش را نشان داده است، ما هنوز این را نمی‌فهمیم که یعنی چه؟ در آب آنجا جلوه‌ی خدا هست. در نهرهای آنجا، در ریگ‌های آنجا، در خشت خشت آن قصرهایی که آنجا هست. در حوری آنجا، در میوه‌های آنجا، در درخت آنجا، شما هر میوه‌ای، هر غذایی که در بهشت می‌خوری، قبل از اینکه لذت از آن میوه و از آن طعام ببری، آن دستی که به تو می‌دهد، دست خداست. از آن لذت می‌بری. از انعام جلوتر از نعمت لذت می‌بری.

لذا در مباحث خودمان، در مباحث گذشته عرض کردیم که شما در بهشت هرچه که می‌خوری، خوردن، خوردن نفسانی و لذت و کیف نفسانی نیست. هرچه که می‌خوری بر معرفت تو افزون می‌شود. هرچه که می‌خوری، جلوه‌ی خدا را در آن می‌بینی. هرچه که نگاه می‌کنی در آن جلوه‌ی خدا است. بهشت یک چنین جایی است که فوق‌العادگی دارد که وقتی آدم تصور بکند، یک لحظه نمی‌خواهد اینجا بماند. گاهی اوقات بعضی از کسانی که عزیزانشان از دست دادند، تصور کنند که انشاءالله اینها مؤمن بودند و اهل ولایت بودند، اینها الآن کجا هستند؟ اینها جایی هستند که خودش ما اگر آنجا را به شما نشان می‌دادند، یک لحظه اینجا نمی‌مانی. اگر به آنها اختیار بدهند به دنیا برگرد، می‌گوید: من برنمی‌گردم. بودند کسانی که صحنه‌ی آن طرف را دیدند، بعد خواستند آنها را این طرف برگردانند، هنوز عجل حتمی‌شان فرا نرسیده بود اصلاً برایشان عذاب بود که برگردند دوباره به دنیا. بنابراین بهشت، چیز کمی نیست. این را آدم باید در نظر بگیرد.  این خیلی ارزشمند است. از ان طرف جهنم هم همینطور است. جهنم مسأله‌ی غضب خداست، قهر خداست، مگر دردش چیزی هست که آدم می‌تواند به این سادگی تحمل کند؟ لذا آن کسانی که سطح همتشان بالا رفته است، در زندگی چشمشان به آخرت است، و کارشان را با آنجا تنظیم می‌کنند، و برای اینکه آن زندگی ابدی‌شان آباد شود، مضطر به حجت می‌شوند. در خانه‌ی ولی خدا می‌روند که دستشان را در این ابدیت بگیرد، و ببرد و به انها کمک کند، خیلی آدم‌های بزرگی هستند.

کسی که خداوند متعال تمام رحمتش را به او داده است. کسی که مهربان است، از پدر مهربان‌تر است. به کسی که خطرات راه را می‌داند و دلسوزانه سرمایه‌گذاری می‌کند برای اینکه این بچه‌هایش را ببرد. یک چنین کسی، مضطر هستیم، دست بدهیم تا برویم.

شما اگر در یک راه ناشناخته‌ای بخواهی بروی، اصلاً شما نگاه کنید، اگر سوار هواپیمایی شوی که خلبانش خیلی راه را بلد نیست. از همان اول ترس فرا می‌گیرد. ترس و اضطراب می‌گیرد، کسی است که اصلاً وارد نیست. اصلاً وارد به کارش نیست. وارد به این رانندگی نیست که تو را ببرد و راهنمایی کند و ببرد. اصلاً سوار آن هواپیما نمی‌شوی. اینچنین است. یک چنین کس کار بلدی را آدم جلویش زانو می‌زند، عرض کردم اینطور آدم‌ها خیلی ارزشمند می‌شوند. کارهای دنیایی‌شان هم، که در دنیا انجام می‌دهند، قشنگ می‌شود. یعنی هر کاری می‌کنند یک چشمی به آخرت دارند. این کار ما باعث نشود خراب شود. ببینید چقدر ارزشمند است.

خدا مرحوم آقای شیبخ مرتضی زاهد را رحمت کند. رضوان و رحمت خدا بر ایشان که مرحوم آقای مجتهدی تهرانی هم به هر حال از ایشان استفاده کرده بود. خیلی سال نیست از دنیا رفته است. حضرت امام خیلی با ایشان رفیق بود. خیلی آقای شیخ مرتضی زاهد را دوست داشت. می‌گفتند که یک مرتبه بعد از نماز، مسأله گفته بود برای مردم، مسأله می‌گفت، اشتباه گفت. وقتی که خانه آمد رساله را دید، دید مسأله را اشتباه گفته، همان شب راه افتاد، در خانه‌ی آن کسانی که پشت سرش نماز می‌خواندند و مسجدی‌ها که همسایه‌اش بودند، دوری و بری‌ها بودند، دانه دانه در خانه‌ی آنها رفت، آقا من مسأله را اشتباه گفتم. درستش این است. خانه‌ی دوم، آقا من مسأله را اشتباه گفتم، درستش این است. همینطور تا در خانه‌ی یکی از اینها که رسید، ان طرف گفت: حاج آقا چه عجله‌ای است، فردا شب بعد از نماز تصحیح می کردی. درستش را می‌گفتی. فرمود: عزیزم، تو عجله نداری، شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد. و امشب دیگر به فردا نرسد. من باید زود کارم را درست کنم. تصحیح کنم. ببینید اینطور آدم‌ها معمولاً کارهایشان روی زمین نمی‌ماند. چاله‌هایشان را پر می‌کنند. محیا هستند. اینها چقدر آدم‌های بلندی و بزرگی شدند. چقدر کارشان زیبا می‌شود؟ اینها ظلم در زندگی‌شان نیست. این هم قسم دوم اضطرار، که اضطرار به ولی خدا و حجت خدا به خاطر آخرت. درد آخرت ما را در خانه‌ی او کشانده است. و دستمان را به دامن او وصل کرده است.

قسم سوم اضطرار این است که آدم اضطرار به ولی خدا پیدا کند به خاطر خدا یعنی چون درد خدا دارد، نه درد دنیا و حوائج دنیا، و گرفتاری‌های دنیا، نه درد آخرت، رسیدن بهشت و نرفتن به جهنم، بلکه درد خدا دارد. می‌خواهد به خدا برسد. مگر نمی‌شود یک کسی درد دوستش را داشته باشد که دور از او است. مگر نمی‌شود کسی که دوست خدا شود، کسی که دوست خدا و محب خدا بشود و عاشق خدا شود، خوب درد دارد. این دردش اصلاً از همه‌ی دردها هم بیشتر است. این درد از همه‌ی دردها هم بیشتر است.

آنوقت طبیعتاً می‌داند که اگر بخواهد، به خدا برسد، از راهش باید برود. ار هر راهی که نمی‌شود به خدا رسید. شیطان هم می‌خواست از خودش یک راه من درآوردی در بیاورد، و به خدا برسد، ولی جز رَجم هیچی نصیب او نشد با وجود شش هزار سال عبادت. از هر راهی نمی‌شود. صراط یکی بیشتر نیست. صراط مستقیم یکی بیشتر نیست. و قطعاً در آن یکی اهلبیت هستند. مگر می‌شود آدم ترسیم کند صراط مستقیم این است که آدم را به خدا برساند ولی اهلبیت در آن نیستند. خوب اگر اهلبیت هستند باید با اینها رفت. مضطر او شد و دست به دامن او شد که او تو را به خدا می‌رساند.

ببینید این تیپ آدم‌ها، که درد خود خدا را دارند، اینها کسانی هستند که کارهایی را که در زندگی‌شان انجام می‌دهند، کارهایشان برای رضایت خداست. من این کار را انجام می‌دهم، دنبال این نیستم که چیزی به من بدهند یا ندهند، دادند دادند، ندادند، نداند. همین هم خدا خوشش می‌آید. من این کار را انجام می‌دهم چون می‌دانم روی لب امام زمان لبخند می‌آید. ببینید کارها روی دوستی است. اصلاً منتظر نیست چیزی به من بدهند. همین که او خوشش بیاید. نه من به جایی برسم. او خوشش بیاید. این نوع خیلی خالص است. این شدنی است، و فقط برای معصومین نیست. فکر نکنیم این فقط در حد حضرت امیر(ع) و معصومین بوده است. نه! شدنی است. که آدم دوستی و محبتش به حدی برسد، که عرض کردم کار را انجام می‌دهد، همین که امام زمان خوشش بیاید، برای من بس است. من مزدم را گرفتم. در بند این نیستند که چیزی به آنها بدهند یا ندهند. گفت:

حافظ وظیفه‌ی تو دعا گفتن است و بس *** در بند آن مباش که نشنیدی یا شنید

در بند این نباش که به تو چیزی دادند یا نه؟ اینها انطور نیست که چهل شب جمکران بروند، طلبکار شوند که ما باید امام زمان را ببینیم. یعنی خرج دیدن امام زمان فقط چهل شب است. که آنوقت بعدش آدم توقع پیدا کند. طلبکار شود. یک کاری کردم باید به من بدهی. یا احیاناً چهار قطعه اشکی ریخته و مثلاً نماز شبی بلند شده، حالا از خدا توقع دارد که خدایا دیگر من دعا که می‌کنم، هرچه گفتم باید گوش بدهی. من باید مستجاب الدعوة بشوم. این طلبکاری و توقع، این عمل را دیدن است. این خود را دیدن است. ولی آنهایی که حد خدا هستند، آنهایی که در مسیر بندگی اینقدر بندگی کردند و تمرین کردند که یاد گرفتند پا روی خودشان بگذارند، و دوستی در وجودشان به شکلی شده که اگر هم درد دارند، درد دوستی‌شان را دارند. و اگر درد دارند، درد فراق او را دارند. و اگر لذتی دارند، لذت وصل به او را دارند. یعنی بییند این تیپ دسته‌ی سوم است. نه اینکه از بهشت، همیان بهشت حور و غسور و امثال اینها، شوق به او ندارند، نه اینکه از جهنم بدشان نمی‌آید و نمی‌ترسند، نه! بهشت و جهنمشان یک چیز دیگر شده است. بهشت‌شان و لذتشان با او بودن شده است. با دوست بودن! جهنم‌شان فراق شده است.

می‌دانید بدترین جای جهنم کجاست؟ بدترین جای جهنم آتش و فرض کنید سیخ و میخ و اینطور چیزها نیست، بدترین جای جهنم یک جایی است، که خدا به یک عده می‌گوید: من با شما قهر هستم. نه با شما حرف می‌زنم و نه دیگر نگاهتان می‌کنم. بدترین جای جهنم، جهنم فراق است. که خدا با یک عده قهر است. قرآن می‌گوید: « ِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَة» (آل‌عمران/77) در روز قیامت خدا با یک عده قهر است. این دردش از همه‌جا بالاتر و بیشتر است. بالاترین جای بهشت که لذتش از همه‌ا بیشتر است، سیب و گلابی و حور و غسور با همه‌ی ارزششان نیست، بالاترین جایش «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» است. و رضوان، بهشت رضوان. « وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر» (توبه/72) این دسته‌ی سوم کسانی هستند که از جهنم فراق دردشان می‌آید، ار فراق! آنچه برایشان لذت دارد بهشت وصل است. حافظ اشاره به این دارد که: «شنیده‌ام سخنی خوش، که پیر کنعان» یعقوب چون دچار فراق شده بود، درد فراق را چشیده بود.

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت *** فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث حول قیامت که خوان بائض شهر *** حکایتی است که از روزگار هجران گفت

حدیث حول قیامت آن هجرانش است. آن دوری‌اش است. برای اینطور آدم‌های دسته‌ی سوم همین هجران برایشان سخت است. درد هجران دارند. چرا دوری؟ چرا نزدیک‌تر از این نباید شویم. چرا دور از امام زمان هستیم؟ درد خودش را دارد.

مرحوم آ سید کریم محمودی تهرانی، حدود شصت سال پیش در همین تهران بود. خوبان و بزرگان تهران، آیت الله حاج شیخ عبدالنبی نوری که ار مراجع بود، صاحب رساله بود. آیت الله یاسری، آیت الله مزد الدوله، آقا شیخ مرتضی زاهد که شمردم اینها همه ارادت داشتند به این سید کریم محمودی تهرانی، معروف بود به سید کریم کفاش. چون یک دکه‌ی پینه‌دوزی و کفاشی داشت. ایشان تشرفات متعددی خدمت حضرت ولی عصر داشت، البته بی‌سر و صدا و فقط خواص می‌دانستند. و خیلی حالت خاصی داشت. نقل می‌کنند در یک از تشرفات خدمت حضرت ولی عصر(ع)، آقا جای او را در بهشت به او نشان داد. اولین سؤالی که کرد این بود که آقا شما هم آنجا هستید؟ حضرت فرمود: نه! چون جای حضرت خیلی بالاتر است. آنجا نیست. سید کریم کفاش گفت: آقا من هم آنجا را نمی‌خواهم. جایی که شما نباشی به چه درد من می‌خورد؟

گفت: کدامین شهر زان‌ها خوشتر است *** گفت: آن شهری که در آن دلبر است

آنجایی که تو در آنجا باشی برای من بهشت است. بهشت من شما هستی. ما هنوز لذت بودن با ولی خدا را، لذت سیب و گلابی و شراب و اینها را می‌دانم ولی آن لذت را هنوز نمی‌دانیم.

دسته‌ی سوم آدم‌هایی هستند که همتشان بالا رفته است، و آن را ساحل بهشت را، او را هدف قرار می‌دهند. دردشان او است. و به خاطر اینکه به خدا برسند از طریق ولی خدا زانو زدند که به او برسد.

، جمع بندی.

من فقط همین را عرض کنم که آنچه که قسم سوم اضطرار بود که ارزشمندترین نوع است که همت مؤمنین باید تا آنجا باشد، خداوند متعال اصلاً تمام نیازهایی که در ما گذاشته است، حتی نیازهای مادی. حتی نیاز به خواب و خوراک و غذا و همه‌ی اینها، برای اینکه انسان عجز پیدا کند به خدا و زانو بزند به جلوی پیشگاه پروردگار عالم، و به اضطرار او برسد. تمام نیازها در انسان، چه نیازهای مادی، چه نیازهای معنوی، همه فقر به خدا را می‌خواهد برای ما ایجاد کند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» (فاطر/15) این ماحصل نیازهایی است که خدا به ما گذاشته است. اگر ما نیازمند نمی‌بودیم، شاید مستکبرانه احساس استغناء می‌کردیم و خودمان را غنی می‌دانستیم، زانو نمی‌زدیم. این نیاز را در ما گذاشته است. خوب وقتی ما به خدا نیاز داریم، باید از طریق آن کسی که مظهر همه‌ی اسماء خداست، و می‌تواند ما را به او برساند، یعنی ولی خدا را برسیم و غیر از ان راهی نیست. این همانی است که به ما گفتند این دعا را بخوانید. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّک‏َ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَک‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏» (بحارالانوار/ج52/ص146) یعنی خدایا سه تا معرفت از تو می‌خواهم، با این ترتیب، اول معرفت خودت، تا خودت را نشناسم و مضطر به خودت نشوم، زانو جلوی نبی و ولی نمی‌زنم. اگر تو را شناختم و فهمیدم برای رسیدن به تو باید از طریق وسیله‌ی ای که اسماء و صفات تو را معرفی می‌کند، در بین خود ما انسان‌ها یعنی نبی و ولی. از این طریق است. این مسیر، مسیری است که آدم را می‌رساند. لذا نیازها را خدا گذاشته است. تا زانو بزنیم جلوی خدا و برای رسیدن به خدا از طریق اسماء‌اش که نبی و ولی هستند. انشاءالله که بتوانیم از این طریق به آستان مقدس پروردگار عالم به اندازه‌ی خودمان برسیم.

من همین دعا را تأکید می‌کنم. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّک‏َ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَک‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏»

 

 

 

 






نوشته شده در تاریخ جمعه 93 فروردین 22 توسط یار
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin