خیلی ها مومن هستند و نشانه شون از مومنی به زیارت کربلا در اربعین رفتن ،بود
خیلی ها به حج فقرا رفتند و همراه امام رضا ع به سوگ جد بزرگوارشان نشستند
خیلی ها با پای پیاده در راه پیمایی میدان امام حسین ع تا حرم سیدالکریم شرکت کردند
خیلی ها با پای دل به زیارت رفتن...
خیلی ها....
ومن نقشه های زیادی در سر داشتم تا با خیل مشتاقان حماسه ای بسازم از اربعین حسینی....
اما در نهایت دیدم نقشه هایم همه نقش بر اب است... و من ناتوان تر از کشیدن نقشه و همت حرکت....و کار را به او سپردم....من چه میدانم کجابروم....همه جا بروم به بهانه ی تو...
وقتی کار دست ان کاردان بنده نواز می افتد،ان می شود که هیچ کس نداند و از فکر هرکس برون تر اید
کار ما را دست سیدی از تبار کریمان سپرد و آن شد که در وصف نیاید
بماند که چقدر از طرف ما ناز بود و از ان طرف کشیدن ناز.....
صبح فهمیدیدم دعوت شدیم به ملاقات یار
وقتی در بازرسی بدنی ابتدای کوی اشکبوس بودیم....شوق دیدار سرمای سرد اول صبح پاییز را به گرمایی از درون مبدل کرده بود
بازرسی دوم....سوم...هر تفتیش بدنی را که رد میکردیم فکر میکردیم ،تمام شد...اما باز سیل جمعیت در صف برای بازرسی بعدی ما را در انتظار دوباره فرو میبرد...
چهره های اشنا و مهربان در این اجتماع ، گویا یاداور بهشت است که همه در انجا وقالو سلاما...میگویند و میشنوند...در این ازدحام نه اذیتی است نه بی عدالتی...همه به هم راه میدهند و از خودگذشتگی میکنند و صبورانه منتظرند...وقتی به مادری که کودکی در بغل دارد میگوییم شما بفرما جلو....میگوید میخواهم در صف بمانم....گویا ماندن در صف لذتی دارد که حتی درد دستش را فراموش میکند.
فکرمیکنم اخرین بازرسی بودکه صدایی از درون بیت می امد......یابن الحسن ع کجایی......ناخوداگاه دلم رفت....ایا میشود روزی در صفی باشم که نهایتش به وصال توست....اکنون که برای دیدن نائب تواینهمه سختیها و ایست بازرسی ها شیرین است، ایا میشود سختیهای چندبرابرش را برای دیدن تو بچشم؟...برای دیدن تو چه راهی باید بروم؟در کدامین صف با شوق بایستم؟کدامین بازرسی را تجربه کنم؟؟
اشکی از گونه ام جاری شد.....که ای کاش برای دیدار مهدی ع روزی در صف انتظار بایستم.....صفی که مطمئنم نهایتش دیدار است هرچند از دور....هرچند از طبقه ی دوم بیت
و وقتی رسیدم شیرین ترین دعا، دعای فرج بود....واقعا اینجا دعای فرج میچسبد دربیت نائبت
دعاو روضه و نماز جماعتی که صدای امام جماعتش دل را نوازش میدهد...
و درنهایت وقتی روی یار به سمت جمعیت ایستاد و دست تکان میدهد....همه میخواهند پر دربیاورند و دراغوشش بکشند....نه !دوست دارند جان زیر پایش بدهند....همه فریاد میزدند خونی که دررگ ماست هدیه به رهبر ماست.....چقدر زیباست...اینهمه لشگر امده به عشق رهبر امده....
همان سید بزرگوار میگفت...غذای اقا را نمیدانم چه کسانی میپزند که اینقدر خوشمزه میشودو این بار که من با دقت غذا را میل میکردم...دیدم همه چی اندازه و خوشمزه اس...شوری و ترشی و...همه چی در نهایت دقت و به اندازه و بسیار لذیذ!!!!
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی..............