دلنوشته ی یار:
بنا نبود اینجوری بشویم .... قرارمان این نبود به شهدا جاخالی بدهیم ...
خوب است که بدانیم جنگ تمام شده است اما شیمیایی ها تازه
سرفه هایشان شروع شده است...
یارانی که مانده اند ولی غریبانه...
.بعد از جنگ انگار غریبه شده اند .انگار ما آنها را نمی شناسیم .
انگار یادمان رفته است که اگر جنگی را گنجی هست همین ها
هستند .
اما دل فقط به این خوش داریم که دشمن را از مرزهایمان فراری
دادیم.غافل بودیم که زخم دشمن هنوز در خانه است.دشمن
رفت،آری،اما در سینه جانبازان مامگر ردپایش را نمی توان دید؟
مگر جانبازان را فراموش کرده اید ؟مگر فراموش کرده ایدو نمی دانید؟
آرزوی فرزند جانباز قطع نخایی این است برای یک بار هم که شده پدرش را تمام قد ببیند؟ ،فرزند شهید نمی داند مفهوم واژه پدر یعنی چه ،فرزند جانباز شیمیایی بجز صدای سرفه از پدرش چیزی نمی شنود ، خانواده های جانبازان اعصاب و موجی با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند؟
روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غریبی است .قرارهای امروزی آوای بی قراران را از یادها برده است، ترانههای امروزی ترانهی دلنواز باران جبههها را از بین برده است. . غربت یاد شهید غیرتهای رفته به باد را زنده نمیکند ؟
آری، زمان زمان غریبی است.
لبخندهای مایل به دنیا لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینههامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است. کجائید؟! ای لبهای خاموش، تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را...
