سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یار درونی

سلام بر شهید

سلام بر شهادت

نمیدانم چرا هوای درونم مثل هوای وطن بوی  عطر خوش شهید گرفته..یاد شهید..ذکر شهید

از چه روزی بگویم؟؟

از روز 13 خرداد که تشییع شهدا در تهران بود....

از روز 14 خرداد....امام شهدا...بهشت زهرا...حرم امام...؟

یا از روز 15 خرداد......13 رجب...روز پدر...فرزندان شهدا....اولین سال بی بابایی....علیرضا احمدی روشن...بابای مهربان...؟

یا از روز 17 خرداد...15 رجب...مراسم اعتکاف...مسجد...دعای ام داوود...؟؟

وقتی در مسجد نشستی وغرق در ایات قران در بین ان همه جمعیت...یکدفعه...بگویند معتکفین حاضر باشید تا شهید را به جایگاه مخصوص مشایعت کنید...و عطر شهادت...شهیدی در بین ما در مراسم در مسجد و در چند قدمی من!!!صدای "یا حسین" نوای "کجایید ای شهیدان خدایی....."

از جمعه 19 خرداد بگویم و خبر شهادت جانباز شهید سید مصطفی میر سیدی؟

از روز 21 خرداد و مراسم تدفین غریبانه ی ان شهید جانباز؟

از روز 23 خرداد ...مسجد امام حسن مجتبی ع و شهرک شهید بروجردی و مراسم سوم ان شهید؟

یا از امروز؟

و خبر تدفین 2تن ازشهدای گمنام عملیات والفجر 8 در دانشکده ی شریعتی؟

جمعه 26 خرداد...شب وداع با شهدا در مسجد صاحب الزمان عج در میثاق جنوبی

 شنبه 27 خرداد...تشییع و تدفین شهدا ساعت 8از مسجد صاحب الزمان عج تا  تپه ی نور الشهدای دانشکده ی فنی شریعتی

 1شنبه 28 خرداد...7:30صبح زیارت عاشورا در کنار شهدای گمنام در دانشکده

سه شنبه 30خرداد...دعای توسل در کنار تپه ی نو الشهدای دانشکده

5 شنبه 1تیر ...بعد از نماز مغرب و عشا ...دعای کمیل در کنار شهدادر تپه ی نور الشهدا

و در تمام این مراسم مدام با خود فکر میکنم ای خدا کمک کن تا شرمنده ی این شهدا نباشیم...

یاد شهدای غریب انقلاب افتادم که زیر شکنجه ها یا در تظاهرات شهید شدند و این انقلاب را به ما سپردند...ایا وظایفمان را در قبال انقلاب انجام میدهیم؟

حفظ نظام از اوجب واجبات است ما برای حفظ این درخت تنوومندی که شهدای انقلاب به راهنمایی امام کاشتند و شهدای جنگ با خون خود محافظت و ابیاری کردند چه کردیم؟

الان وقت ان است اسیبها و افتهای زیانباری که به این درخت جوان صدمه میزند بشناسیم و سم پاشی کنیم.

 

 






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 خرداد 24 توسط یار

جانباز؛ تمثال وفاداریست آقا/ بهر شهادت می‌شود بی‌خواب، بابا.../ زخم تنش در آسمان چون آفتاب است/ شب‌ها همیشه می‌شود مهتاب، بابا...

آیا قلمی می‌تواند، خس خس سینه‌هایت را بر قلب کاغذ بکشد، آیا عکس می‌تواند صدای سرفه‌هایت را به جهان نشان دهد و آیا فیلمی می‌تواند آتشی که درونت را می‌سوزاند را به تصویر بکشد و مرهمی بر زخم‌های ناپیدایت باشد. نه هیچ یک از اینها نمی‌توانند.

شهید

شب از نیمه گذشته

اما نیرویی عجیب خواب را ازمن ربود تا در ساعت 1:30 بامداد از جانباز شهیدی یاد کنم که امشب غریبانه تشییع شد و به دیار باقی و به صف طلایه داران شهیدش پیوست...

جمعه شب خبر شهادت این جانباز عزیز شیمیایی سرهنگ پاسدار سید مصطفی میر سیدی از لشکر 60 خاتم الانبیا را شنیدم

او که سالها بدون دستگاه اکسیژن یا اسپری تنفس نکرد

او که بارها درد و رنج موج گرفتگی را تجربه کرد

او که ماهها در بیمارستان بود...

او که....

و امشب برای اولین بار راحت نفس میکشد...

نمیدانم سید مصطفی ! سر روی پای ابا عبدلله ع داری یا سر به دامن زهرا س ...یا...هرچه هست میدانم امشب راحتی ...امشب معنای زندگی را میفهمی امشب زنده شدی

امشب "عند ربهم یرزقون"را میچشی..

  
ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91 خرداد 22 توسط یار


 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: "این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!"
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: "اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت: "پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: "شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
استاد لبخندی زد و گفت: "من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم ...






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 21 توسط یار

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!

کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ...

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی !
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی ...
او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی امان اشکهایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی بایست اونجور سرت داد می کشیدم
دخترم گفت : اشکالی نداره مامان چون من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو ...

کوچولوی من ادامه داد : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگل هستن. میدونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو ...
گل

آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکت یا موسسه ای که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟
و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار میکنیم و به خانواده مان آنطور که باید اهمیت نمی دهیم!

چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !
اینطور فکر نمی کنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟!






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 21 توسط یار

سلام

امام علی(ع):اصدقائک ثلاثة و اعدائک ثلاثة فاصدقائک صدیقک، و صدیق صدیقک، و عدو عدوک، و اعدائک عدوک و عدو صدیقک، و صدیق عدوک

دوستان تو سه دسته هستند:دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو

دشمنان تو نیز سه دسته اند:دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو

این حدیث بسیار پر معنا و فلسفی است و نکات بسیار تامل برانگیزی دارد.کاربرد این حدیث در درون ما چیست؟

حال واقعا بهترین دوست ما کیست؟

از انجا که ما در عالم درون خود تفکر میکنیم و دوستان واقعی را نیز در انجا جستجو مینماییم.

امام رضا (ع) کار ما را ساده کرده و فرموده اند: صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».دوست هر کس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

پس بهترین دوست عقل است.ایا نیاز به توضیح دارد که انسانها وقتی از عقلشان کمک میگیرند و هر کاری را که عاقلانه انجام میدهند بهترین و درستترین است و جای پشیمانی ندارد؟؟

اما منظور از عقل ایا هوشه؟کسانی که آی کیو ی بالایی دارند پس همه کارشون درسته؟؟مسلم نه

جواب این سوال را از کلام استاد مطهری بخوانید :

آیا هوش غیر از عقل است ؟

"گاهی افرادی دیده می‏شوند که در مسائل علمی بسیار زیرک و با هوشند و از دیگران خیلی جلواند ، ولی همین اشخاص در مسئله زندگی و راهی که باید انتخاب کنند مثل آدمهای گیج و متحیراند ، افرادی که هوششان در علمیات‏ از اینها خیلی عقبتر است مصالح زندگی را بهتر و روشنتر می‏بینند . لهذا این فکر پیش آمده که در انسان دو چیز است یکی هوش و یکی عقل ، بعضی با هوشترند و بعضی عاقلتر
ولی حقیقت اینست که ما دو قوه نداریم یکی به نام عقل و دیگری به نام‏ هوش . افراد باهوشی که در مسائل عملی گیج و مبهوت و متحیرند علتش ان است، در اثر طغیان دشمنان عقل اثر عقلشان خنثی شده ، پارازیتها نمی‏گذارند که فرمان عقل خود را بشنوند . اینگونه اشخاص‏ پارازیت وجودشان زیاد است ، نه اینکه در عقل خود کم و کسری داشته باشند "

پس چه باید کرد؟

برگردیم به سخن امیرالمومنین ع که سومین دوست را دشمن دشمن معرفی کرده اند؟

الان میدانیم که دشمن ما اون پارازیتها یا حجابها یا افکار و عللیه که رو عقل مارا میپوشاند پس دشمن این دشمن کیست؟ که او دوست ماست؟

ان در یک کلمه تقواست

مولای متقیان میفرمایند:« قد احیی عقله ، و امات نفسه حتی دق جلیله ، و لطف غلیظه ، و برق له لامع کثیر البرق ، فابان له الطریق ، و سلک به السبیل ، فتدافعته الابواب الی باب السلامه »

عقل خویش را زنده کرده و نفس‏ اماره را میرانده است تا آنجا که اثر این مجاهدت در بدن وی ظاهر شده و استخوان وی را نازک و غلظت وجود وی را تبدیل به لطافت کرده . در این‏ موقع برقی شدید برای وی می‏جهد و راه را به او نشان می‏دهد و او را در راه‏ می‏اندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت می‏دهد تا می‏رسد به آنجا که باب سلامت مطلق است

ان برق شدید و ان نور همان است که ما را از چه کنم چه کنمها نجات داده و هرلحظه بهترین راه را نشانمان میدهد.

در مطالب جدید معنا و مفهوم تقوا و اثرات ان گفته خواهد شد......منتظر باشید
"






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 21 توسط یار
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin