متن زیر از حاج اقای میرباقری میباشد:
.«بسم الله الرحمن الرحیم» میدانید در ادبیات میگویند: این «بای» متعلق میخواهد. «بسم الله» یعنی چه؟ یعنی «استعینوا بسم الله»، «ابتدوا بسم الله»، «اقرب بسم الله»، با اسم خدا میخوانم، با اسم خدا شروع میکنم. با اسم خدا آغاز میکنم. یا «استعینوا بالله» استعانت میجویم بالله! این هم یکی. در آغاز هر کاری به ما گفتند که: وقتی میخواهید کار را انجام دهید، چه کار بزرگ، چه کار کوچک. میخواهید یک قدم بردارید. میخواهید یک نگاه کنید. یک حرف بزنید، «بسم الله الرحمن الرحیم» را بگویید. در این مقام باشید. در روایت معنا کرده، فرموده: «استعینوا فی اموری کلها» در شیخ صدوق این روایت است. پس بسم الله متعلقش چیست؟ «استعینوا بالله» استعانت میجویم به الله، این اسم را در روایت توحید صدوق، اینطور معنی کرده است. «بسم الله» یعنی «استعینوا بالله» وقتی اسم به حضرت حق اضافه میشود، بیانیه است. «بسم الله» اسمی است که همان الله است. «استعینوا» به اسمی که الله است. این یک احتمال در این آیه است. «استعینوا فی اموری کلها بالله» یعنی هر کاری میخواهید بکنید در آن کار، استعانت از اسم الله است. استعانت از الله، تبارک و تعالی از این اسم شریف بجویید. حالا الله چیست؟ اسم الله چیست؟
یک مقداری من عرض میکنم. که حالا به اندازهای که اقتضا است، البته برای مخاطبان عزیزمان هم زیره به کرمان بردن است. الحمدلله همه این چیزها را بلد هستند. میدانند. جداً عرض میکنم. الله تبارک و تعالی، در روایت اینطور معنا شده است. در روایت شیخ صدوق و غیره، حضرت فرمودند: «الَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ کُلُّ مَخْلُوق» (بحارالانوار/ج3/ص41) الله آن حقیقتی است که همهی مخلوقات متاله به او هستند. از مادهی اله است. یعنی متضرع به او هستند. محتاج به او هستند. اضطرار به او دارند. منتهی عنایت کنید، این حالت اضطرار، پوشیده است. یعنی این اضطرار را انسان درک نمیکند. الا در شرایطی که فرمود: همهی اسباب از کار بیفتد. همهی امیدها قطع شود. انسان تا امیدوار به غیر خدا است، و اتکا به غیر خدا دارد این اضطرار به حضرت حق را نمیفهمد. به تعبیر دیگر، به تعبیر قرآن حضرت حق آن موجود غنی است که ما با تمام وجود فقیر او هستیم و مضطر به او هستیم. «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ» شما فقیر هستید، ولی فقیر الی الله هستید. فقیر به هیچکس دیگر نیستید. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» (فاطر/15) رابطهی غنی و فقیر چیست؟ رابطهی اضطرار است. توحید وقتی به درد میخورد که ما اضطرارمان را به خدای متعال بفهمیم. و الا اینکه خدایی هست، خیلی گرهای از کار ما باز نمیکند. نمیگویم به هیچ درد نمیخورد. موحد آن کسی است که در مقام اضطرار است. یعنی در همهی حالات خودش را مضطر میبیند. نسبت به نبی اکرم، همینطور است. نسبت به امام و ولی هم همینطور است. آن کسی که ما را راهبری میکند اضطرار است. ما تا به اضطرار نرسیم، نمیتوانیم بهره ببریم. این شعر از حضرت زهرا(س) خطاب به پدر بزرگوارشان نقل شده است. «انا فقدناک فقد الارض بابلها» ما شما را از دست دادیم، مثل سرزمینی که باران بارندهی خود که دائم میبارد بر او از دست بدهیم. اگر انسان درکش این بود که حضرت بارانی است که اگر بر سرزمین وجود مبارک بارید، ما زندهایم والا مردهایم. اگر این احساس بر نبی اکرم پیدا شد که ما سرزمین کویری هستیم که او بارانی است که بر ما میبارد، آنوقت از حضرت بهره میبریم. و الا پیغمبر هستند و الحمدلله من هم هستم دیگر! با هم یک قرارداد ترک مخاصمه امضاء میکنیم، یا نه میآییم پیامبر را به بازی میگیریم. نمیتوانیم با هم مشارکت کنیم. دنبال حضرت حرکت کنیم.
: ما واقعاً مضطر هستیم. این را آدم باید بداند. وگرنه اگر آدم این را نداند چه بهرهای از امام میبرد؟ ما اضطرار داریم، ولی وقوف به اضطرارهای خودمان نداریم. در دعای عرفه هست «أَوْقِفْنِی عَلَى مَرَاکِزِ اضْطِرَارِی» (بحارالانوار/ج95/ص226) ما به نقطههای اضطرار که در ما هست، واقف نیستیم. بنابراین حضرت حق آن غنی است که ما به او فقیر هستیم، و مضطر به او هستیم و به غیر او هم احتیاجی نداریم. فقط به او محتاج هستیم. این واضح است. حتی ببینید، ما شیعیان که اهلبیت را واسطه میدانیم، اصلاً برای ائمه اضطراری قائل نیستیم. همه وسایل فیض هستند. آن هم به اذن الله، البته واسط هستند. کما اینکه خورشید به صورت جزئی وساطت میکند، منظومهی شمسی وابسته به اوست، کل کائنات وابسته به نبی اکرم (ص) است. اصلاً این شرک نیست، کجای این شرک است و غلو است؟ عنایت کردید. واسطهی فیض هستند. همه فقیر هستند. حتی خود وجود مقدس نبی اکرم هم از ایشان نقل شده، «الفقر فخر» فقیر به خدا بودن! چه افتخاری بالاتر از اینکه آدم فقیر الی الله باشد؟ که این فقر مبدأ همه غناهاست. اگر کسی فقیر الی الله شد، عزیز میشود. فقرش به سوی خدا که رفت، حتماً به عزت میرسند. حالا این نکته سر جای خودش.
ببینید پس خدای متعال غنی است و ما فقیر. فقر ما در حد اضطرار است. این تعبیر را من یک مقداری باز کنم، یک بیانی دارند امیرالمؤمنین(ع) آن هم من در مناجاتی که در مسجد کوفه است، چون همه مخاطبان حفظ هستند و گویا هم هست، وجدانی وجدانی است. همه لمس میکنیم. وقتی گفته میشود الله، معنایش این است. مقدماتی دارد تا میرسد به این نجوا که شروع میشود. انسان احساس خودش را به حضرت حق در مناجات به حضرت حق بازگو میکند، و طراوت پیدا میکند. «مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْحَقِیرُ» (بحارالانوار/ج91/ص109) همهی عظمت از آن توست. و همهی حقارت از آن من. ما قبلاً که هیچی نداشتیم. بعد هم که به مرگ میرسیم، قبل از وقت پیری همه چیز را از دست میدهیم. پس این وسط هم خبری نیست. از طرف دیگر آن عظمت محض است. «مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّت» مگر اینطور نیست. اینطور هم نیست که وقتی خدای متعال به ما زندگی داد، حالا ما شریک خدا شدیم. خدا حی است، من هم حی هستم. نه ازلاً ابداً. او حی است و ما میّت هستیم. «وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ إِلَّا الْحَی» این نکته هم میگویم چون در تفسیر بسم الله دخیل است. ما اگر به حیات میرسیم، ریشهی حیات در رحمت خدا است. او حی است، اگر بخواهد به ما حیات بدهد، حیات او به خاطر رحمتش است. در حیات دادن طمعی ندارد. انتظاری از ما ندارد. فقط رحمتش موجب میشود. «أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّت وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ إِلَّا الْحَی» آیا به میت کسی غیر از حی ترحم میکند؟ «أَنْتَ الْقَوِیُّ وَ أَنَا الضَّعِیفُ» همینطور نیست؟ ما ازلاً ضعیف بودیم. ابداً هم... الآن هم خیال میکنیم قوهای داریم. اگر حضرت حق که در ما میدمد، ندمد، معلوم میشود که ما قوه داریم یا نداریم. اگر ما قوه داشتیم، چطور وقتی کم کم سن ما به سن کهولت میرسد، واقعاً پشه را از خودمان نمیتوانیم دفع کنیم؟ درجه حرارت ما چند درجه بالا برود؟ به نقطهی حساس تب برسد، یک پشه را نمیتوانیم از خودمان دفع کنیم. «أَنْتَ الْقَوِیُّ وَ أَنَا الضَّعِیفُ» ازلاً و ابداً!
«أَنْتَ الْبَاقِی وَ أَنَا الْفَانِی» خدای متعال باقی است، ما ازلاً فانی بودیم و ابداً هم فانی هستیم. این وسط هم او باقی است. بقای ما به بقای او وصل است. «وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَانِیَ إِلَّا الْبَاقِی» مگر غیر باقی میتواند به فانی ترحم کند؟ محبت کند؟ فانیها که نمیتوانند به همدیگر چیزی بدهند. فقط محبت اوست که فانیها را باقی میکند. «أَنْتَ الدَّائِمُ وَ أَنَا الزَّائِلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الزَّائِلَ إِلَّا الدَّائِم» ما زائل بودیم و الآن هم زائل هستیم. سماوات و ارض هم زائل هستند. «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُورا» (فاطر/41) او نگه میدارد. خوب اگر خدای متعال ما را نگه ندارد، زائل هستیم. چه کسی میتواند نگه دارد؟ زائلهای دیگر؟ زائلهای دیگر هم کارهای نیستند. اوست که همه را نگه میدارد. البته گاهی بعضی واسطه هستند. «یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِه» (حج/65) اما نبی اکرم ید الله است، دست خداست. اهلبیت ید الله هستند. به واسطهی آنها نگه میدارد. تفویض هم نیست. خدای متعال استعفا داده، کار را واگذار کرده، این شرک است. این نیست. الآن هم خدای متعال همه کاره است. اما خدای متعال به وسیلهی نبی اکرم، این کار را میکند. حضرت در یک مقامی است که دستش دست خداست. «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ» است ولیّ «یُمْسِکُ السَّماءَ» است. پس ببینید خدای متعال اینطور نیست. خدای متعال یعنی حی، حی یعنی قیوم، یعنی ازلی، یعنی ابدی، یعنی دائم، یعنی قادر، همهی اسماء حسنی را دارد. که دیدید وقتی الله را معنا میکنند، گاهی میگویند: الله اسم اعظم الهی است. بعد اسم اعظم را که توضیح میدهند، میگویند: همهی اسمای حسنی خدا در الله جمع است. یعنی شما اگر یک دانه یا الله بگویید، گویا همهی جوشن کبیر را گفتهاید. اگر کسی درست یا الله بگوید، لذا هر اسمی جایی دارد، آدم اگر گرسنه است و غذا میخواهد خوب است یا رزاق بگوید. یا وهاب بگوید. وقتی مثلاً میترسد بگوید: یا امان الخائفین. و بقیه...
ولی الله جای همه را میگیرد، در همهی ابعاد میشود یا الله بگویی. الله یعنی امان الخائفین، یعنی یا غیاث المستغیثین، همه در «یا الله» است. پس الله اسم اعظم الهی است، اسم جامع است. که همهی کمالات در آن جمع هستند. الله برای ذاتی اسم است که آن ذات جامع همهی کمالات است. همه مضطر به او هستیم. اضطرار ما به حضرت حق از طریق اسماء الله است. و لذا میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» (اعراف/180) خدا را به واسطهی اسماء بخوانید یعنی از خدا به واسطهی اسماء مدد بجویید. اینها واسطه هستند بین ما و خدا، به واسطهی این اسماء از خدا بخواهیم. پس رابطهی ما با خدای متعال اینطور است.
ما اگر این رابطه را نفهمیم، به غیر خدای متعال تکیه میکنیم. و با تکیه به غیر خدای متعال مشرک میشویم. به تعبیر آخر. ما مضطر هستیم، ما فقیر هستیم، ما عاجز هستیم، در تمام لحظات. اضطرارهایمان را به غیر تکیه میدهیم. به بیکارها تکیه میکنیم، پا روی زمین میگذاریم، خیال میکنیم زمین سفت است. من را باید یک کسی نگه دارد. از ناحیهی پایین و پایین پای من، از بالای سر هم همینطور است. اگر خدای متعال نگه ندارد، خطر بالای سر از پایین پا، یعنی خطر اینکه چیزی بر من سقوط کند از اینکه من سقوط کنم کمتر نیست. از همهی جوانب ما محافظ میخواهیم. خوب اگر آدم خیال کرد این طرف که سقف آسمان است، این طرف هم که زمین است، مشرک میشود. یعنی پا روی زمین میگذارد مشرک است. اگر خیال کرد که خورشید به من نور میدهد، مشرک است. اگر خیال کرد که دریا به من آب میدهد، مرا سیراب میکند، مشرک است. اگر خیال کرد که مادر مشکل مرا حل میکند، طفل مشرک است. منتهی شرک خفی است. شرکی که ممکن است خدای متعال هم ببخشد، ولی آدم اینطوری موحد نمیشود. الله یعنی آن حقیقتی که همهی حقایق در آن است که قرآن به تعبیری میگوید: اگر میخواهید الله را ببینید چه کسی است، قرآن همه تعریف الله است. الله را با اسماء حسنی بخوانید، بسم الله الرحمن الرحیم. سورهی توحید را بخوانید، «بسم الله الرحمن الرحیم، قل هوالله احد، الله صمد» اینها اسامی خداست. «الله صمد» است. صمد یعنی چه؟ یعنی همه به او فقیر هستیم. «السَّیِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَیْه» (کافی/ج1/ص124) همه دستشان به طرف او دراز است، بخواهند یا نخواهند. اینکه ما میگوییم: لا اله الا الله! اینکه قراردادی نیست. بقیه الوهیت ندارند. اله او نیست که سید است، مصمود است، همه فقیر به او هستند، حی است، قیوم است، قائم است، دائم است. همه هم از او میگیرند. لذا با نامگذاری که کسی الله نمیشود. یک موجودی اسمش را الله بگذارند، «أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُم» (اعراف/71) او اله نمیشود. واقعاً «لا اله الا الله» واقعاً «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِله» (زخرف/84) نیست، نه اینکه ما نباید الهی برای خودمان، اصلاً الهی نیست. اله او است. من ممکن است نفس خودم را بپرستم. وقتی پرستیدم، او که اله من نیست. باز هم اله من حضرت حق است. یعنی نفس انسان که انسان را نگه نمیدارد. ممکن است کسی خورشید را بپرستد، خورشید که اله نیست. اله او است. الآن هم که دارد خورشید را میپرستد، بار هم حضرت حق اله اوست. پس ببینید الله تبارک و تعالی یعنی آن حقیقتی که همهی کمالات از اوست، همه محتاج و مضطر او در همه شبههها هستند. این اضطرار وقتی خودآگاه میشود که حجاب اسباب کنار میرود. انسان در نیازهای خودش اگر خودش را دید، موجب میشود. اگر اسباب را دید، مشرک میشود. هردو هم شرک است. یکی شرک به خود است. خودش را خدا میبیند. یکی اسباب را جای خدا مینشاند. اگر انسان خیال کرد این آب از او رفع عطش میکند، آب که خدا نیست، من که فقیر آب نیستم.
چرا این را میدانیم، اما وقتی از این حقیقت غفلت میکنیم؟.
خوب این اسماء در عالم چهکاره هستند؟ میدانید همهی عالم با اسماء الله اداره میشود. در دعای کمیل هم خوب خواندیم و حفظ هستیم. «بأسمائک التی ملأت أرکان کل شیء»، «و بعظمتک التی ملأت کل شیء» اسماء الهی در عالم کار میکنند. خوب حالا عنایت کنید، اگر ما مضطر به اسماء الهی هستیم و باید از حضرت حق بخواهیم، هر تکیهای که به غیر خدای متعال میکنیم، غباری از شرک روی دل ما مینشیند ولو شرک خفی. که در روایات فرمود: اگر شما کمترین اقدامی را به بسم الله کنید، غبار شرک در دلتان مینشیند.
خوب حالا این اللهی که ما اضطرار به او داریم و همهی عالم هم مضطر به او هستند و او حاضر است و با حضور او عالم اداره میشود، و اگر او حاضر نباشد چیزی نیست، نمیشود ما باشیم و او نباشد. او هست که ما هستیم. «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم» همین است. خوب حالا عنایت کنید این الله، پس چرا ما در حجاب و در غیبت هستیم؟ ما اضطرارهایمان را نمیفهمیم. حضور او را درک نمیکنیم. شاید نکتهاش این است که در همین حدیث آمده است که ما متکی به اسباب هستیم تا انسان منقطع از غیر نشود و دستش را از دامن غیر رها نکند، نمیتواند دامن حضرت حق را بگیرد. «یَا أَنِیسَ مَنْ لَا أَنِیسَ لَه»، «یَا جَارَ مَنْ لَا جَارَ لَه»، «یَا رَفِیقَ مَنْ لَا رَفِیقَ لَه» تا ما برای خودمان رفیق داریم جایی برای خدا نیست. در روایت دیدید، خدای متعال بهترین شریک است. میفرماید: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» (کافی/ج2/ص395) دیدید در روایت هست که خدای متعال بهترین شریک است. میفرماید: «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» اگر کاری را برای من و دیگری انجام دادی، من همه را به تو میدهم. «أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ» خدای متعال اینطور است که تا آدم برای خودش رفیق دارد جایی برای رفاقت حضرت حق نیست. تا با دیگران مأنوس هستی، جایی برای انس با حضرت حق نیست. تا انسان همسایهی دیگران است و در پناه دیگران است و برای خود جاری دارد، نمیتواند در جوار حضرت حق باشد. بنابراین نکته این است که ما باید به مرحلهی تقطع و انقطاع برسیم. همین که حضرت در اینجا فرمودند: همهی مخلوقات وقتی منقطع شدند در حوائجشان دست به دامن او میشوند. تا دیگران هستند دست به دامن دیگران هستند. خوب شرک هم همین است. با اینکه بقیه هیچ کاره هستند، ما دست به دامن هیچ کارهها هستیم، وتکیه به حضرت حق نمیکنیم. لذا در روایت امام صادق همین را میگوید. به حضرت عرض کرد: آقا من از متکلمین خیلی حرف شنیدم، ولی بر حیرتم افزوده است. نمیگویم آن بحثها مفید نیست. آن بحثها میتواند مفید باشد ولی آرامش و اطمینان نفس با استدلال و برهان حاصل نمیشود. اینها را انسان باید داشته باشد در مجادله با نفسش، با شیاطین، با کفار، با کسانی که میخواهند ایمان انسان را از بین ببرند، باید با برهان و استدلال بایستیم، و اعتقادات خودمان را مبرهن کنیم و این دستگاه حق اینچنین است. میتواند اعتقادات خودش را با استدلال تمام کند حتی برای کسانی که منکر هستند. ولی آنچه اطمینان میآورد این نیست. اطمینان همین است که انسان حضور حضرت حق را احساس کند و مانع این حضور همین تکیه به دیگران است.
آمد به حضرت عرض کرد، آقا من حرفهای متکلمین را شنیدم. ولی اضطراب من از بین نرفته، حیرت من از بین نرفته، یکطور خدا را به من معرفی کنید که حیرت من از بین برود، من به آرامش برسم. حضرت احاطهای به او داشتند. امام هستند. یک تجربه را برای او بیان کردند که سوار کشتی شدی، گفت: بله. یادتان هست کشتی شکست؟ بله! وقتی کشتی شکست، دیگر از همه مأیوس شدی، احساس کردی دیگر در این فضایی که همه هیچکاره هستند، یک کسی است که کار از او ساخته است و میشود بر او تکیه کنی. یافتی؟ عرض کرد: بله. فرمود: او خداست. ببینید وقتی انسان منقطع شد، حضور حضرت حق را مییابد. خوب چطور منقطع شویم؟ ببینید عدهای از اولیای خدا هستند که ازلاً و ابداً منطقع بودند و اصلاً غیر را هیچوقت ندیدند. این تعبیری که در باب امیرالمؤمنین(ع) هست، در باب بقیهی معصومین است، «ما أشرک بالله طرفة عین» (ارشاد القلوب/ج2/ص229) به اندازهی یک چشم بر هم زدن به خدای متعال شرک نداشته است. این مقصود شرک جلی که نیست که بت نمیپرستیده، یعنی شرک خفی هم به اندازهی پلک بر هم زدن در وجود حضرات نبوده است. هیچوقت به غیر تکیه نکرده است. غیری ندیده است که تکیه بکند. هرچه دیده حضرت حق است. همه آیات است، همه مخلوقات هستند. نمیشود به مخلوق تکیه کنی. ما مخلوق بودن مخلوق را نمیبینیم که بر او تکیه میکنیم. اگر میدیدیم به خالق تکیه میکردیم. حضور حضرت حق را احساس میکردیم. یک عده اینطور هستند. «ما أشرک بالله طرفة عین» لذا به امامت هم میرسند. «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقره/124) عهد امامت به کسانی که ظالم هستند، شرک دارند، ولو شرک خفی نمیرسد. باید در مرحلهی اخلاص تام باشند. به امامت میرسند، این عهد برای آنهاست.
یک عدهی دیگر هستند که نه، مبتلا به شرک خفی یا شرک علنی هستند، باید منقطع شوند، خوب این انقطاع گاهی آرام آرام آدم با اختیار خودش منقطع میشود، که حالا این را عرض میکنم و این خیلی هم خوب است. انسان با ذکر، با فکر، با عمل خودش آرام آرام، با عبادت، با ترک معصیتی که انسان میکند، دستش را از حرام کنار میکشد، این آدم را از غیر منقطع میکند. به خصوص در شرایطی که همه اسباب به انسان حکم میکند که تو باید گناه کنی، باید دروغ بگویی، بدون دروغ کاسبی نمیچرخد. بدون غیبت نمیشود زندگی کنی و خدای متعال هم میفرماید: غیبت نکن و دروغ نگو. اگر انسان طرف خدا را گرفت و متقی بود، خدای متعال انسان را از اتکا به اسباب بیرون میبرد. یک معنایی که برای این آیه کردند، این است. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2) این آیه یک معنایش این است که آدم که گرسنه بوده، سیرش میکند اگر دست به لقمهی حرام نزد. کسی که تحت فشار غریزه بوده اگر به خاطر خدای متعال، آنجا که خدای متعال صحنهی حرام را پیش آورد، چشم پوشید، خدای متعال راه حلال را به او باز میکند و تأمینش میکند، این یک معنایش است. ولی معنای لطیفترش این است که «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» یعنی او را از تکیهگاه به اسباب بیرون میبرد. از محیط شرک که خیال میکند اینها دارند من را اداره میکنند، بدون اینها نمیشود زندگی کنی بیرون میرود و میبیند نه، اوست که دارد انسان را اداره میکند. «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب» (طلاق/3) این «حَیْثُ لا یَحْتَسِب» بودن هم برای همین است که آدم به اسباب وابسته است. ولی یک نکتهی دیگری است که از این لطیفتر است. و آن این است که خدای متعال بهترین بت شکن عالم است. یعنی بتهای ما را میشکند. بتکدهی ما را ویران میکند. چه بتکدههای علنی ما و چه بتکدههایی که با شرک خفی برای خودمان درست کردیم. هزار واسطه درست کردیم، به اینها تکیه میکنیم، با اینها خوش هستیم. از اینها لذت میبریم، به آنها دل بستیم، به آنها امیدوار هستیم، از نبودن آنها میترسیم. خدای متعال بهترین ویرانگر این بتخانهها است. البته وقتی هم ویران میکند نه قصد اذیت و آزار ما را دارد. هیچ! فقط دنبال این است که ما را به خودش دعوت کند. آن حقیقت را به ما بفهماند. چون لا اله الا الله یک حقیقت است. اینها که اله نیستند، اینها هیچ کارههای عالم هستند. قرآن میفرماید: اینهایی که صدایشان میزنید، نه میشنوند و نه عنایت میکنند. اگر میشنیدند هم عنایت نمیکردند. ولی صدای شما را نمیشنوند. و خصوصیاتی که قرآن برای اینها ذکر میکند. میگوید: اینهایی که صدایشان میزنید، همهشان دست به دست هم بدهند برای خودشان نمیتوانند یک پشه خلق کنند. برای شما میتوانند چه کاری انجام بدهند؟ «إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا» (حج/73) همهی مله و خورشید و زمین و آسمان و دوست و رفیق و همسر، اینهایی که ما خیال میکنیم در عالم کارهای هستند، همه با هم نمیتوانند یک پشه خلق کنند. «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (حج/73) از این لطیفتر، اگر پشه یک چیزی از آنها بگیرد، نمیتوانند پس بگیرند. یعنی نه میتوانند به شما نفع برسانند، نه میتوانند برای خودشان، برای شما که هیچ، نه آنقدر نفع برای خودشان دارند نه از خودشان اینقدر میتوانند دفع خطر کنند. دیدید وقتی ذکر استغفار میکنیم، استغفاری است برای غروب پنجشنبه، شب جمعه، «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» (بحارالانوار/ج87/ص215) وقتی میخواهد به خدای متعال رجوع کند، باید حالش اینطور باشد. « تَوْبَةَ عَبْدٍ خَاضِعٍ مِسْکِینٍ مُسْتَکِینٍ لَا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا وَ لَا نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً» نه مالک نفع خودش است، نه مالک ضرر خودش است. «وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا نُشُورا» اگر آدم اینطور خودش را ندید، نمیتواند به حضرت حق رجوع کند. رجوع به حضرت حق توبه وقتی اتفاق میافتد که انسان احساس کند «لَا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا وَ لَا نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا نُشُورا» تا آدم احساس میکند خودش میتواند برای خودش کاری کند به خدا رجوع نمیکند. این حجاب انسان است. تا انسان احساس میکند دیگران برایش کار انجام میدهند، این نمیتواند خدا را بیابد، بنابراین اسباب باید از کار بیفتد، خدای متعال این اسباب را میشکند. ویران میکند برای اینکه نشان بدهد اینها هیچ کاره بودند. «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» (زخرف/84) ازلاً و ابداً او اله بوده و هست. دیگران هیچ کاره هستند. اله نیستند. معبود حقیقی، آن کسی که باید بپرستیم، دائم همهی زندگی ما سجدهی در مقابل او باشد. خوردنمان، خوابیدن ما، نکاح ما، همه استعانت از او باشد. میدانید بزرگترین پرستش استعانت جستن است. فرمود: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی» (غافر/60) از خدای متعال نخواستن و خود را غنی دیدن استکبار است. استکبار از عبادت است. بنابراین خواستن، دعوت، تقاضا کردن، استعانت بالاترین عبادت است. اعلام فقر، اعلام اضطرار بالاترین عبادت است. و هیچ مخلوقی نیست که، هیچ حقیقتی نیست که مخلوقات به او فقیر باشند. لذا اله نیست، معبود نیست. معبود یعنی آن کسی که این حقیقتی که همهی مخلوقات فقیر به او هستند. اسماءالحسنی او عالم فقرا را تأمین میکند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» (فاطر/15) این معبود میشود. «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» معبود بودن یعنی این که میگویند: غیر خدا شایستهی عبادت نیست، قراردادی که نیست. چون واقعاً اله نیست. اله بودن که لفظ نیست.
اگر بخواهیم حجاب از ما رفع شود، عرض کردم باید تکیههای ما به خودمان نباشد، به غیر نباشد، این یک مقدار با عبادت و تمرین و ریاضت و تفکر و تأمل واقع میشود، عمدهاش با بتشکنی خود خدای متعال است. یعنی خدای متعال این آبرویی که یک عمر جمع کرده یکجا میریزد. این آبرو حجاب شده، یکجا میریزد. این وسایلی که به آن تکیه کردی، پول یکباره از توهمهاش را میگیرد. میبرد تو را سوار کشتی میکند، کشتی میکشند. از این کارها خود حضرت حق میکند. آنوقت «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین» (عنکبوت/65) آدم خدا را مییابد.
یک نمونهی دیگرش را بگویم. یک نمونهی دیگرش این است که خدای متعال همه را پیر میکند. اگر در این دنیا بمانند پیر میشوند. یعنی چه؟ یعنی هرچه به آنها داده، از آنها میگیرد. خوب این بتشکنی خداست. آدمی که خیال میکرد من هم عالم هستم، توانا هستم، ثروتمند هستم، زور بازو دارم، جمال دارم، همه را میگیرد. این بت شکنی است. برای چه؟ خاصیتش این است که بفهمی که اوست. و اگر خاصیت شکستگی و پیری همین یک کلمه باشد که آدم بفهمد، هیچ نبوده است. خیال میکرده است. بفهمد هرچه بوده حضور حضرت حق و رحمت او و عنایت او بوده است، همین برای پیری انسان کافی است. خدای متعال چیزی غیر از این از ما نمیخواهد. که ما بفهمیم ما هیچکاره هستیم و همه کاره به او رجوع میکند.
مضطر نوع دوم برای کسی است که درد آخرت دارد و مضطر به حضرت می شود. من باور دارم که تا ابد زنده هستم و از طرفی من نمی دانم در این مسیر چه چیزهایی به درد من نمی خورد .ما از نیم ساعت دیگر خودمان خبر نداریم. ما خبر نداریم که چه چیزهایی در راه ابدیت مورد نیاز است، دفع خطر می کند و توشه ی ما چیست ،پس نیاز به راهنما و کسی که این مسیر را رفته است داریم. از طرفی قرآن به تنهایی نمی تواند این کار را بکند. قرآن فصل الخطاب نیست زیرا لازم است که مقاصد قرآن تفسیر و تبیین بشود. هم خوارج ،هم معاویه و هم امیرالمومنین به قرآن تمسک می کردند.
رسول خدا هم حجت بود ولی در هر زمانی زنده نبودند تا اقتضائات زمان را بگویند. لازم است که فردی با عصمت باشد که مقاصد قرآن را تبیین کند ،قرآن را حفظ کند، دست ما را بگیرد و تا ابدیت ببرد. پس کسی که دردمند آخرت شد ،باید در جلوی حجت زانو بزند. حافط می گوید :
زان یار دلنوازم شُکری است باشکایت گرنکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست صد هزار منزل بیش از در هدایت
عشقت رسدبه فریاد گر خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت
قسم دوم اضطرار این است که انسان دردمند حضرت شود، اضطرار به حجت پیدا کند و بیچارهی او شود. اما دردش نه به خاطر دنیا و حوائج دنیا و گرفتاریهای دنیا باشد، بلکه به خاطر آخرت باشد. درد آخرت داشته باشد، و آن درد او را به ولی خدا کشیده باشد که دستش را بگیرد. این قسم دوم که اگر خاطر شریف شما باشد عرض کردیم که اگر کسی اعتقاد داشته باشد که عمرش و زندگیاش فقط شصت، هفتاد سال نیست. امتداد دارد تا ابد، اولاً! و ثانیاً تا ابد رفتن شوخی نیست. توشه میخواهد. خرج دارد. باید یک چیزهایی باشد که توشهی راه آدم در این مسیر طولانی باشد. کار آدم را راه بیاندازد در منزل، منزل این سفر ابدی، و همچنین آسیبهایی جاهایی هست که باید آن آسیبها دفع شود. هرکسی نمیتواند این توشهی ما را تعیین کند. هرکسی نمیتواند ما را راه ببرد. دستگیری کند از آن خطرات نجات بدهد. یک کسی احتیاج هست که این مسیر ابدی را، یعنی این مسیر رشد را تا آخر رفته است. بعد آمده و دست افتادهها را میگیرد. و در این مسیر میبرد و اینکس غیر از حجت معصوم خدا که خطایی در آن نیست، کس دیگری نیست.
عرض کردیم قرآن ولو حجت است ولی به تنهایی نمیتواند این مسیر ما را ببرد. چون نسبت به قرآن، همهی گروهها و فرقههای اسلامی تمسک میکنند و قرآن فیصله نمیدهد. فصل الخطاب نیست. رسول خدا هم در عین حال که خحت است اما چون عمر شریفشان تا قیامت در دنیا نیست، کسانی که در عالم دنیا هستند، دستشان از ایشان کوتاه است که قرآن را به ایشان تبیین کنند، مقاصد قرآن را، جلوی تحریف قرآن را بگیرد، اینها را از خطرات آگاه کند، و در این مسیر ببرد و راهنمایی کند. عقل هم به تنهایی کافی نیست. اولاً عقل کجا وسیلهی ابدی را میداند، که چه چیزهایی میخواهد پیش بیاید، خطراتش چیه؟ توشهی راه آن چه هست؟ عقل ما آشنایی به امور ندارد. در همینجا میمانیم. در دنیا میمانیم. درمانده میشویم. به علاوه که، چه کسی میگوید ما بیعقل هستیم؟
همهی فرقهها و گروههای مخالف به همدیگر میگویند: حرف ما عاقلانه است. آنچه ما میگوییم درست است. باز هم عقل فصل الخطاب نیست. لذا یک حجت زندهای که شبیه رسول خدا باشد، با همان صفات، با همان علم، و با همان عصمت، باید باشد که دست ما را بگیرد، تا ابدیت.
.: منحصر میشود در حجت خدا و این نوع اضطرار، این قسم دوم اضطرار که به خاطر رفتن به بهشت ابدی، و نرفتن به جهنم، و پرهیز از او، آدم زانو جلوی حضرت ولی عصر بزند، این هم خیلی مرتبهی بالایی است. خیلی ارزشمند است.
گاهی مواقع بعضیها، متأسفانه بیخود کلاس میگذارند. بیخود اینجا میآیند میگویند: نه، این چیزی نیست که آدم به خاطر بهشت، به طمع بهشت راه بیفتد به سمت خدا و ولی عصر برود و کارها را به طمع بهشت و شوق بهشت انجام دهد. از ترس جهنم، یک چیزهایی را ترک کند. این مثلاً مرتبهی ارزشمندی نیست.
. حضرت امیر(ع)، مردم را تقسیم میکند. منتهی ببینید. مقصود حضرت امیر این نیست که این هیچ ارزشی ندارد. این در آن کلاس خودش و حد خودش فوقالعاده است. و نسبت به آن کسی که دردمند به حضرت میشود، برای حوائج دنیا، آن بالاتر است. این چشم به آخرت دارد. اصلاً ببینید خود امیرالمؤمنین(ع)، خود حضرت امیر دارد که وقتی که چاهی را حفر کرد و به آب رسید، در نخلستانهایی که چاه حفر میکرد، به آب که میرسید، وقتی که به کارگرش گفت: دست مرا بکش و بالا بیاور. تا بالا آمد، هنوز سر و صورت به هر حال گلی بود و هنوز خودش را تمیز نکرده بود، فرمود: یک چیزی بیاور من میخواهم وقف کنم. میخواهم یک وقف نامهای بنویسم. بعد حضرت فرمود: این چاه را علی بن ابی طالب وقف کرد برای اینکه خداوند متعال او را از آتش جهنم نجات بدهد. اینطور نیست که خود اهلبیت، خود امیرالمؤمنین(ع) از آتش جهنم نمیترسیدند. از عذاب جهنم نمی ترسیدند. شوق به بهشت نداشتند. ما حساب کنیم بهشت چه جایی است؟ بهشت مهمانسرای خدا است. بله اگر فکر کنیم بهشت یک باغی مثل باغهای شمال است، که در آن شراب و کباب و حور و غسور و سیب و گلابی است. حالا یک مقدار بهتر از آنجا، اگر هست، و فقط آنجا آدمها میخورند و یک کیف و لذت نفسانی و مثلاً مثل خوردنهای اینجا انجام میدهند، خوب بله این چنگی به دل نمیزند. ولی اگر بدانیم بهشت مهمانسرای خداست، که پروردگار عالم در ذره ذره آنجا جلوه کرده و خودش را نشان داده است، ما هنوز این را نمیفهمیم که یعنی چه؟ در آب آنجا جلوهی خدا هست. در نهرهای آنجا، در ریگهای آنجا، در خشت خشت آن قصرهایی که آنجا هست. در حوری آنجا، در میوههای آنجا، در درخت آنجا، شما هر میوهای، هر غذایی که در بهشت میخوری، قبل از اینکه لذت از آن میوه و از آن طعام ببری، آن دستی که به تو میدهد، دست خداست. از آن لذت میبری. از انعام جلوتر از نعمت لذت میبری.
لذا در مباحث خودمان، در مباحث گذشته عرض کردیم که شما در بهشت هرچه که میخوری، خوردن، خوردن نفسانی و لذت و کیف نفسانی نیست. هرچه که میخوری بر معرفت تو افزون میشود. هرچه که میخوری، جلوهی خدا را در آن میبینی. هرچه که نگاه میکنی در آن جلوهی خدا است. بهشت یک چنین جایی است که فوقالعادگی دارد که وقتی آدم تصور بکند، یک لحظه نمیخواهد اینجا بماند. گاهی اوقات بعضی از کسانی که عزیزانشان از دست دادند، تصور کنند که انشاءالله اینها مؤمن بودند و اهل ولایت بودند، اینها الآن کجا هستند؟ اینها جایی هستند که خودش ما اگر آنجا را به شما نشان میدادند، یک لحظه اینجا نمیمانی. اگر به آنها اختیار بدهند به دنیا برگرد، میگوید: من برنمیگردم. بودند کسانی که صحنهی آن طرف را دیدند، بعد خواستند آنها را این طرف برگردانند، هنوز عجل حتمیشان فرا نرسیده بود اصلاً برایشان عذاب بود که برگردند دوباره به دنیا. بنابراین بهشت، چیز کمی نیست. این را آدم باید در نظر بگیرد. این خیلی ارزشمند است. از ان طرف جهنم هم همینطور است. جهنم مسألهی غضب خداست، قهر خداست، مگر دردش چیزی هست که آدم میتواند به این سادگی تحمل کند؟ لذا آن کسانی که سطح همتشان بالا رفته است، در زندگی چشمشان به آخرت است، و کارشان را با آنجا تنظیم میکنند، و برای اینکه آن زندگی ابدیشان آباد شود، مضطر به حجت میشوند. در خانهی ولی خدا میروند که دستشان را در این ابدیت بگیرد، و ببرد و به انها کمک کند، خیلی آدمهای بزرگی هستند.
کسی که خداوند متعال تمام رحمتش را به او داده است. کسی که مهربان است، از پدر مهربانتر است. به کسی که خطرات راه را میداند و دلسوزانه سرمایهگذاری میکند برای اینکه این بچههایش را ببرد. یک چنین کسی، مضطر هستیم، دست بدهیم تا برویم.
شما اگر در یک راه ناشناختهای بخواهی بروی، اصلاً شما نگاه کنید، اگر سوار هواپیمایی شوی که خلبانش خیلی راه را بلد نیست. از همان اول ترس فرا میگیرد. ترس و اضطراب میگیرد، کسی است که اصلاً وارد نیست. اصلاً وارد به کارش نیست. وارد به این رانندگی نیست که تو را ببرد و راهنمایی کند و ببرد. اصلاً سوار آن هواپیما نمیشوی. اینچنین است. یک چنین کس کار بلدی را آدم جلویش زانو میزند، عرض کردم اینطور آدمها خیلی ارزشمند میشوند. کارهای دنیاییشان هم، که در دنیا انجام میدهند، قشنگ میشود. یعنی هر کاری میکنند یک چشمی به آخرت دارند. این کار ما باعث نشود خراب شود. ببینید چقدر ارزشمند است.
خدا مرحوم آقای شیبخ مرتضی زاهد را رحمت کند. رضوان و رحمت خدا بر ایشان که مرحوم آقای مجتهدی تهرانی هم به هر حال از ایشان استفاده کرده بود. خیلی سال نیست از دنیا رفته است. حضرت امام خیلی با ایشان رفیق بود. خیلی آقای شیخ مرتضی زاهد را دوست داشت. میگفتند که یک مرتبه بعد از نماز، مسأله گفته بود برای مردم، مسأله میگفت، اشتباه گفت. وقتی که خانه آمد رساله را دید، دید مسأله را اشتباه گفته، همان شب راه افتاد، در خانهی آن کسانی که پشت سرش نماز میخواندند و مسجدیها که همسایهاش بودند، دوری و بریها بودند، دانه دانه در خانهی آنها رفت، آقا من مسأله را اشتباه گفتم. درستش این است. خانهی دوم، آقا من مسأله را اشتباه گفتم، درستش این است. همینطور تا در خانهی یکی از اینها که رسید، ان طرف گفت: حاج آقا چه عجلهای است، فردا شب بعد از نماز تصحیح می کردی. درستش را میگفتی. فرمود: عزیزم، تو عجله نداری، شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد. و امشب دیگر به فردا نرسد. من باید زود کارم را درست کنم. تصحیح کنم. ببینید اینطور آدمها معمولاً کارهایشان روی زمین نمیماند. چالههایشان را پر میکنند. محیا هستند. اینها چقدر آدمهای بلندی و بزرگی شدند. چقدر کارشان زیبا میشود؟ اینها ظلم در زندگیشان نیست. این هم قسم دوم اضطرار، که اضطرار به ولی خدا و حجت خدا به خاطر آخرت. درد آخرت ما را در خانهی او کشانده است. و دستمان را به دامن او وصل کرده است.
قسم سوم اضطرار این است که آدم اضطرار به ولی خدا پیدا کند به خاطر خدا یعنی چون درد خدا دارد، نه درد دنیا و حوائج دنیا، و گرفتاریهای دنیا، نه درد آخرت، رسیدن بهشت و نرفتن به جهنم، بلکه درد خدا دارد. میخواهد به خدا برسد. مگر نمیشود یک کسی درد دوستش را داشته باشد که دور از او است. مگر نمیشود کسی که دوست خدا شود، کسی که دوست خدا و محب خدا بشود و عاشق خدا شود، خوب درد دارد. این دردش اصلاً از همهی دردها هم بیشتر است. این درد از همهی دردها هم بیشتر است.
اضطرار به امام عصر(عج).
از محوری ترین اعتقادات شیعیان اعتقاد به حضرت حجت و مسئله ی امامت است. که در روایات و آیات قرآن سهم وافری را به خودش اختصاص داده است. شیعه اعتقاد دارد که حجت زنده ای باید در هر زمان باشد و هیچ زمانی خالی از حجت نیست. روایت داریم که اگر در زمین فقط دو نفر زندگی کنند، یکی از آنها حجت است. زیرا او حجت خدا برروی زمین است و عذری را برای بندگی نکردن افراد باقی نمی گذارد. کسی نمی تواند بگوید که من راهنما نداشتم، کسی نبود که مرا دستگیری کنم و گمراه شدم. پس با وجود حجت و راهنمایی ها، این عذر بسته می شود و حجت تمام می شود. .
در مسائل مهدویت، تحقق ظهور و آمدن حضرت، مهمترین مسئله اضطرار به حجت است. اضطرار چیزی فراتر از نیاز و احتیاج است. انسان احتیاجاتی دارد. مثلا شما به دارویی نیاز دارید که اگر آنرا نداشته باشید، می توانید مشابه آنرا پیدا کند. در این حالت شما مضطر نشده اید و چاره ای دارید. مضطر کسی است که یک راه دارد و راه دیگری ندارد یا یک درمان دارویی داشته باشد و جانشینی برای آن نداشته باشد.
چیزی که کارگشا است و در بحث مهدویت کلید است. و باید به آن سمت برویم، این است که مضطر ،بیچاره و دردمند حضرت بشویم. بگونه های که راه دیگری نداشته باشیم. یعنی درمان منحصر در ظهور حضرت باشد. این نقطه فراتر از معرفت به حضرت و اثبات امام زمان (عج)است. ممکن است که ما معرفت به حضرت داشته باشیم و امام را اثبات بکنیم و منتظر حضرت باشیم ولی مضطر نباشیم. تا ما به اضطرار نرسیم به درمان نمی رسیم.
تا ما نسبت به حضرت معرفت نداشته باشیم دردمند و مضطر حضرت نمی شویم. پس اول باید معرفت باشد تا اضطرار باشد. نکته ی کلیدی که باعث فرج می شود فقط معرفت نیست. آیا معرفت کافی است ؟
معرفت های عقلی ،علمی و باورهای قلبی کافی نیست ،انتظارکافی نیست بااینکه همه ی اینها لازم است ولی کافی نیست. مگر اینکه اینها ما را به دردمندی و اضطرار برساند. او گشایش است. اگر درد درحد اضطرار بوجود بیاید، قطعا درمان وجود دارد.
طبیب مسیح آدم است ومشفق نی چودرد درتو نبیندکِه را دوابکند
هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا آهی شفا آنجا رود
اگر این درد در ما بوجود بیاید، از صد تا درمان بهتر است. اگر درد در ما بوجود بیاید شفا وجود دارد.. این درد خودش درمان است.
پس ما باید دنبال اضطرار بگردیم و اضطرار باید چشم انداز ما باشد. ممکن است که ما خواص فیزیکی و شیمیایی آب را بدانیم ولی در ما حرکتی بوجود نمی آید که آن آب را بخوریم. زیرا نیازی در ما نیست. تا عطش نباشد حرکتی ایجاد نمی شود.ما یقین به حجت داریم ولی این یقین حرکتی در ما ایجاد نکرده است. در سوره نمل آیه 15 داریم که حضرت موسی معجزاتی را برای فرعونیان نشان داد و همه می دانستند که این معجزات سِحر نیست و یقین داشتند ولی با این وجود جلوی حضرت موسی ایستادند. قرآن می فرماید :در عین حالیکه به معجزات یقین داشتند کفر ورزیدند. امام صادق(ع) در ذیل این آیات می فرماید: کفر ورزیدن آنها با وجود معرفت بود. یعنی با وجود اینکه یقین و معرفت داشتند، اما این معرفت به دردشان نخورد چون آنها احساس نیازی نسبت به خدای حضرت موسی نداشتند که تسلیم بشوند.
شیطان ملکوت و عوالم بالا را دیده بود و شهود کرده بود ولی با این وجود نیازی در خودش نمی دید که در مقابل ولی خدا خصوع و سجده کند. زیرا خودش را بالاتر از آدم می دید. بخاطرهمین شهودش به دردش نخورد. پس اگر اضطرار در انسان بوجود نیاید حتی یقین و شهود باعث حرکتی در او نمی شود.
اوج اضطرار در آیه 61 سوره نمل آمده است که می فرماید: ام یجیب المضطر اذا دعا ویکسف السوء. این آیه یک دستورالعمل است و باید آنرا بکار بست نه اینکه فقط در شرایط اضطرار آنرا خواند. مثل اینکه دکتری به شما دارو بدهد و شما بجای اینکه دارو را بخورید روزی سه بار نام این دارو را بگویید. شما باید به دارو(عمل کردن)را بخورید. به آیت الله بهجت گفتند که ذکری به ما بدهید که در نماز حضور قلب داشته باشیم. ایشان فرمود: حضور قلب دعایی نیست بلکه دوایی است یعنی انسان باید عمل کند و خودش را مداوا کند. در این آیه داریم: خدا مضطر و بیچاره ی دردمند را اجابت می کند ،وقتی او را بخواند و مشکلش را برطرف می کند. و در ادامه می فرماید :و شما را جانشین روی زمین می کند. مصداق تام این آیه امام زمان(عج) است. امام مضطری است که بخاطر دیدن ظلم ها در طول تاریخ ،دردمند است. در هنگام ظهور خدا را دعا می کند و خدا موانع فرج را برطرف می کند و شما صالحان را جانشینان زمین قرار می دهد. اضطرار باعث شد که مشکلات برطرف بشود. پس نقطه ی کلیدی، اضطرار است. درک این نیاز نعمت بزرگی است. ما باید از خدا بخواهیم که ما را دردمند به نیازهای واقعی خودمان بکند. و نیازهای کاذب ما را در زندگی به دنبال خودش نکشد. و دردهای بیخودی تمام عمر ما را تلف نکند. دردهای اصلی نیاز به خدا، دین و حجت است. امام حسین(ع) در دعای عرفه از خدا می خواهد که اضطرار را به او بدهد .امام می فرماید: خدایا مرا به ریشه های اضطرار و نیازهای اصلی واقف کن. و آنها را به من بشناسان.اوج انتظار ما را به اضطرار میرساند. اوج معرفت ها این است که انسان مضطر بشود. چون اگر مضطر شد گشایش حاصل می شود حتی اگر برای همه این گشایش حاصل نشود. اضطرار علاوه براینکه در مسیر فرج کلی است برای خود شخص هم فرج و گشایش ایجاد می کند. پس اوج همه ی چیزها اضطرار است.
سوال - آیا اضطراری که انسان در امور مادی در زندگی اش دارد ،در راستای همان اضطرار به حجت است؟
پاسخ - یکی از فواید گرفتاری ها که برای شخصی پیش می آید این است که او اضطرار برسد. اضطرار یک نعمت است. زیرا انسان بیچاره ی خدا می شود و به خودش برمی گردد و غفلت ها را کنار می زند. پس یکی از فواید گرفتاری ها این است که انسان از دیگران بریده شود و به خدا وصل شود. در قرآن داریم که انبیائی برای امت هایشان می فرستادیم و برای آنها بلاها و مشکلاتی پیش می آوردیم تا تصرع کنند .این ارزشمند است که انسان دردمند بشود. اضطرار به خاطر این کارگشا است که وقتی انسان از خدا چیزی می خواهد، تازه دارد دعا می کند. و دعایش به آسمان می رود. تا وقتی انسان مضطر نشود، دعایش واقعی نیست. ولی فرد مضطر دعایش واقعی است.
نادرشاه به حرم امام رضا(ع) رفت. دم در حرم فقیر نابینایی را دید که دارد گدایی می کند. از او پرسید که چند سال است که داری گدایی می کنی،او گفت: شش سال. نادرشاه گفت: شش سال است که تو هنوز شفایت را از امام نگرفته ای؟ تو باید در عرض نیم ساعت که من زیارت می کنم شفایت را از امام بگیری و الا دستور می دهم که سر تو را بزنند. این گدا مضطرانه از حضرت شفا خواست زیرا راه دیگری برایش باقی نمانده بود. بعد از اینکه نادرشاه از زیارت برگشت، نابینا شفایش را گرفت. نادرشاه به او گفت : تو تابحال با امام رضا(ع) شوخی می کردی و گدا نبودی و اِلا شش سال پیش شفایت را گرفته بودی.
کشور بحرین و منامی مردمان خوبی دارد که مورد ظلم قرار گرفته اند. قبر یکی از علمای گذشته ی(محمد بن عیسی)بحرین ضریحی دارد. در زمان محمدبن عیسی یک بلایی از طرف پادشاه وقت برای شیعیان بوجود آمد. علمای شیعه برای اینکه این بلا را دفع کنند از دولت وقت سه روز مهلت خواستند. سه نفراز علمای آنها قرار گذاشتند که هر شب یکی از آنها استغاثه به امام زمان (عج) بکند تا از بلا نجات پیدا کنند. نفر اول و دوم استغاثه کردند و خبری نشد. در شب سوم محمد بن عیسی با اضطرار دعا کرد و امام تشریف آوردند. و حضرت راه چاره را به محمد بن عیسی گفتند. او از امام سوال کرد: چرا شما همان شب اول این چاره را نفرمودید؟ امام فرمود :اگر حالی که تو امشب داشتی ،در شب ،اول همان فردی که آمده بود داشت، جواب را گرفته بود. تو مضطرانه آمدی.
عاشق کِه شد یارکه به حالش نظرنکرد اخراج درد نیست وگرنه طبیب هست
اضطرار به حجت اثبات وجود حجت در زمین است. اگر نیازی در ما وجود داشته، خداوند آنرا بی پاسخ نگذاشته است. ما نیازی به اثبات حجت نداریم. وقتی ما به اضطرار می رسیم، قطعا حجت وجود دارد. اگر ما نیاز به آب داریم، خداوند آنرا در عالم گذاشته است.
ما باید قدم اول را در مدرسه ی امام زمان (عج)برداریم و آن یاد امام زمان(عج) است. در دعا داریم: خدایا من را نسبت به یاد او به فراموشی نینداز. به یاد بودن ما را به اضطرار می کشاند. اضطرار اوج است.
ای پادشه خوبان داد ازغم تنهایی جان بی تو به لب آمدوقت است که بازآیی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی ای یاد توام مونس درگوشه ی تنهایی
ما همین یاد را می خواهیم. رسیدن به یاد خیلی به ما کمک می کند. ما باید غفلت ها را از بین ببرم. و راه آن به یاد ولی خدا بودن است. ما دنبال عنایت خاص ولی خدا هستیم.
مرحوم کلینی در کتاب کافی در بحث امامت ،اولین بابی که قرار داده، باب نیاز به حجت است. این پاسخ بی نیاز نیست. نیاز کاذب نیازی است که درهمه نیست. کسی که معتاد است و نیازبه موادمخدر دارد ،نیازش کاذب است و دلیلش این است که این نیاز در همه وجود ندارد. گاهی این نیاز کاذب جای نیازهای دیگر را هم می گیرد. نیازهای واقعی در فطرت همه ی انسان ها وجود دارد. اگر اضطرار وجود دارد، پس حجت هم وجود دارد. هر نعمتی که در این عالم برای ما بوجود می آید از خداست و باب نعمت حجت زمان است. و از کانال ایشان به ما می رسد. در دعای عدیله داریم :به یُمن حضرت مردم روزی می خورند حتی اگر به اضطرار نرسیده باشند. ما از این باب می خواهیم به اضطرار برسیم که فرج را ایجاد کنیم. اگر ما به اضطرار هم نرسیم،باز روزی به ما می رسد. خدا به کسی که او را نمی شناسد روزی می دهد. وجود ولی عصر که واسطه ی فیض خداست یک رحمت عمومی برای همه دارد حتی اگر او را نشناسند. رحمت خاص به کسانی می رسد که به یاد امام هستند و به او معرفت دارند. و بالاتر اینکه به او اضطرار پیدا کرده اند. یک مومن باید قدم های رشد را قدم به قدم بردارد. پس امام رزق عام را به همه می دهد ولی کسی که به اضطرار می رسد رحمت خاص شامل حال او می شود. چیزی که تلاش می آورد اضطرار است. پس قدم اول یاد حضرت است.
پاسخ - چیزی که کارگشا، کلید رفع موانع فرج و ظهور حضرت را فراهم می کند صرفا معرفت ما به ایشان نیست بلکه دردمندی ما نسبت به حضرت است که باید مضطر به حضرت بشویم. راه نجات فقط مضطر شدن به حضرت است. آیه 61 سوره نمل می فرماید: :خدا جواب فرد مضطر را می دهد و مشکلاتش را برطرف می کند. و آنها را جانشینان در زمین قرار می دهد. صرف علوم و معرفت برای انسان کارساز نیست، باید انسان احساس نیازی بکند تا به سمت او برود. شیطان شهود داشت و عالم بالا را می دید ولی چون نیازی در خودش نمی دید، در مقابل ولی خدا خضوع نکرد .وقتی خدا همه را امر به سجده در مقابل حضرت آدم کرد، او استکبار ورزید و به خدا گفت که تو مرا از این کار معاف کن، برایت چنان عبادتی می کنم که احدی نکرده باشد. خدا فرمود: من نیازی به عبادت تو ندارم، من می خواهم از راهی که تعیین کرده ام بروی. ولی شیطان زیر بار خضوع در مقابل ولی خدا نرفت لذا رجم شد. چون او اضطراری در مقابل خضوع در برابر حضرت آدم در خودش نداشت، از قرب به خدا دور شد. پس کلید تمام مسائل مهدویت رسیدن به اضطرار و دردمندی نسبت به امام زمان(عج) است.
نه فقط اضطرار و نیاز ،حرکتی را به سمت او ایجاد می کند، بلکه در هر بُعد دینی که اضطرار باشد حرکت بیشتر خواهد شد. مثلا تمام واجبات دین نقاط اضطرار ما هستند یعنی ما نسبت به آنها مضطر هستیم و در مسیر ابدیت به آنها نیاز داریم و هیچ چیزی جای آنها را پر نمی کند. هیچ واجبی جای واجب دیگر را نمی گیرد و هیچ چیزی دیگری جای واجب را نمی گیرد. مثلا نماز به حد وجوب رسیده یعنی ما نسبت به نماز مضطر هستیم. اگر بخواهیم شخصیت معنوی و بهشتی برای خودمان را بسازیم، مجبوریم که نماز را در زندگی مان داشته باشیم. روزه جای نماز را نمی گیرد. هیچ مستحبی جای نماز را نمی گیرد. حتی اگر ما واجبات را نفهمیم باید انجام بدهیم ولی اگر آنها را بفهمیم بهتر به سمت آنها خواهیم رفت. مثلا گوش جای چشم را نمی گیرد و کار آنرا انجام نمی دهد. هر کدام از این اعضا کارکرد و خاصیتی دارند که هیچ کدام جایگزین دیگری نمی شود. واجبات نوری است که به سرحد وجوب و اضطرار رسیده است که اگر کسی بخواهد به شخصیت بهشتی برسد،این کارها ضرورت دارد. روزی ابن مسعود دیر به نماز پیامبر رسید و مقداری از نماز فوت شد. او سوال کرد که اگر من بجای مقداری که از نمازم فوت شده ،یک بنده آزاد کنم جای آن را می گیرد. پیامبر فرمود:خیر .او گفت: اگر دو بنده آزاد کنم؟ پیامبر فرمود: خیر. بعد پیامبر فرمود: اگر تمام ثروت دنیا را بدهی، جای مقداری از نمازت که فوت شده را نمی گیرد. انفاق خاصیتی دارد که جای نماز را نمی گیرد. همچنین نماز هم جای انفاق را نمی گیرد.
امام صادق(ع) می فرماید: وقتی شخصی از دنیا از بین می رود شش تا صورت نورانی با فرد مومن وارد قبر می شوند. یکی از آنها که از همه زیباتراست در بالای سر او می ایستد و بقیه در پایین و چهار طرف او می ایستند. صورتی که سمت راست مومن است نماز است ،سمت چپ زکات است ،پیش روز روزه است، پشت سر حج عمره است و پایین پا خوبی ها و احسان هایی است که به دیگران کرده. این پنج صورت از فردی که از همه زیباتر است می پرسند :تو کِه هستی ؟او می گوید: من ولایت اهل بیت هستم. این شش جهت،جهت های جغرافیایی نیستند. اینها کنایه از یک مطلبی است. سمت راست کنایه از معنویات و خوبی هاست. سمت چپ کنایه از بدی ها و آلودگی هاست. ملک سمت راست ملکی است که خوبی ها را می نویسید و سمت چپ اعمال بد را می نویسد. اصحاب یمین مبارک هستند و اصحاب مشمئة شوم هستند. پس نماز ،جلوی خطراتی که از سمت راست ما می آید را می گیرد. و مثل یک سپر عمل می کند. زکات خطراتی که از سمت چپ می آید را می گیرد. جلوی ما یعنی آرزوها و آمال های. گاهی آرزوهای دراز باعث غفلت از آخرت یا بخل می شود. پشت سر یعنی چیزی که انسان پشت سر می گذارد و می رود. آسیب هایی از پشت سر به انسان می رسد یعنی مال و فرزند که برای انسان فتنه می شود. پایین پا منظور آسیب هایی که از ناحیه زمین بر انسان وارد می شود. مثل فقر و بیماری و گرفتاری ها دنیایی. بالا سر اشاره به سمت خداست. که هم می تواند آسیب باشد و هم می تواند عنایت باشد. آسیبی که از بالا می آید شک و شبهه در دین و کفر است. شش تا اعمال ما در دنیا ، آسیب ها را می گیرند مثلا نماز که سمت راست است آسیب هایی که از ناحیه مقدسات و خوبی ها به شما وارد می شود را می گیرد ممکن است کسی دچار عُجب و غرور یا افراط و تفریط یا وسواس بشود. نماز دراین دنیا جلوی آن آفت ها را می گیرد و نمود آنرا در آخرت به ما نشان می دهند. هرچه نماز پاک تر باشد ،بیشتر جلوی آسیب ها را می گیرد. زکات جلوی آسیب هایی که از ناحیه گناهان بر انسان وارد می شود را می گیرد. روزه سپری در جلوی انسان است که جلوی آسیب هایی که از آمال و آرزوها به انسان می رسد را می گیرد. حج عمر جلوی آسیب هایی که از ناحیه مال و فرزندان به انسان می رسد را می گیرد. خوبی هایی که به مومنین می رسد می تواند جلوی آسیب هایی که از دین به انسان می رسد را بگیرد. این پنج عمل تحت اشراف ولایت هستند و تا زمانی هستند که انسان ولایت دارد و دست عنایت خدا روی سرش است. اگر کسی ولایت را از دست بدهد، دست عنایت خدا هم از بالا سر برداشته می شود و انسان دچار شک و شبهه می شود و دیگر اعمالش خاصیتی نخواهد داشت. کارکرد ولایت از همه بیشتر است. اگرکسی ولایت داشت ولی نماز نداشت، آسیب های سمت راست بر او وارد می شود و هیچ چیزی جایگزین آن نیست. اگر نماز داشت ولی زکات نداشت ،در دنیا از ناحیه سمت چپ آفتی به دینش می رسد. اعمال واجب علاوه برخاصیت هایی که دارند ،جلوی بلاها را می گیرند. پس فرد باید بداند که خلأ نماز را هیچ چیز دیگر پر نمی کند. ما نسبت به نماز مضطر هستیم و برای ما ضرورت دارد. لذا قربی که واجبات برای انسان می آورد ، مستحبات نمی تواند بیاورد .قرب فرایض بیشتر از قرب نوافل است.