وقتب از بانک بیرون می ایید و کلی پول و سرمایتونو داخل پلاستیک سیاه قرار دادید ،همه ی حواستون هست که دزدان پولتان را ندزدند...سعی میکنید به شعبه هایی از بانک که دورتر از منزلند نروید...با همسرتان یا دوست با فرزندتان میروید تا اونیز مواظب باشد...یه ماشین میگیرید جلوی بانک بایستد تا سریع سوار شوید و درها را قفل کنید...خصوصا وقتی مطمئن باشید چند سارق حرفه ای از سرمایه ی شما خبر دارند و در کمیند با چند نفر میروید ویا یک نگهبان خبره در کنار خود می اورید
ماه رمضان ماه جمع اوری ثروت است...سرمایه ی شب زنده داری...روزه وعبادت ..قران...اطاعت..شبهای قدر...سرمایه ی یکسال و یا یک عمر در دستتان است...شیاطین که سارقان حرفه ای هستند بعد عید از غل و زنجیر رها میشوند و در کمینند...حواستان باشد
این سرمایه ها را از دست ندهیم ، از نگهبانان خبره کمک بگیریم از دوستان معنوی و رفقای شبهای ماه رمضان دور نشویم...از اساتیدمان استعانت بگیریم...سحرهایمان را از دست ندهیم...نماز شب ها را حفظ کنیم...از همین فردا ختم قران جدید شروع کنیم حتی روزی نصف حزب....اما بدانیم سارقان حرفه ای هستند...حتما باید به معصوم متوسل شویم و از انان استعانت بجوییم ...باید در حصن الهی برویم ...باید از نیروی تقوا کمک بگیریم
این سرمایه ها ،حداقل توشه ی یک ساله ی ماست...شاید راز تقدیر شب قدر برای یک سال این باشد که حواسمان باشد تا سال بعد تقوا و نظم ماه مبارک را حفظ کنیم...
دیدید مادر میخواداز خونه بره بیرون به دخترش میگه غذارو به تو سپردم...بعد دلش انگار اروم نمیشه میگه چند دقیقه دیگه ابلیمو بریز...داره چادر سر میکنه میگه هویجها کاملا پختش اضافه کنیا...بعد دم در میگه:...میخواد در رو ببنده میگه دیگه سفارش نکنما اینکارو کن...دوباره توصیه...تازه بیرون که میره دوبار زنگ میزنه میگه این کارشو کردی؟؟
دختره میگه مگه به من نسپردی پس چرا اینهمه سفارش میکنی؟؟خودم بلدم...به من اعتماد نداری؟؟
معلومه دختره تازه کاره و مادر هنوز بهش اعتماد نداره وگرنه اگه همین دختر 10 سال دیگه خونه مادرش بیاد...مادر میگه شب مهمون داریم و دیگه هیچی نمیگه حتی نمیاد به اشپزخونه سر بزنه ...
وقتی یه ادم کم سواد که احساس میکنه هیچی نمیدونه به مشکل قانونی برخورد میکنه و وکیل میگیره یه وکیل معتمد و معتقد ،بهش میگه مشکلم اینه و همه چی رو به وکیل میسپاره ،مدام نظر نمیده هرچی وکیل بگه میگه چشم!اما اگه فردی که لیسانس حقوق داره و وکیل میگیره مدام نظر میده ،هی زنگ میزنه اینو چه کردی اونو چه کردی!!کاش اینطوری کنی کاش اینو بگی...
خدا نکند ما در بحث توکل به خدا یکی از دوحالت بالا را داشته باشیم.به خدا بگیم این امر رو به تو میسپارم بعد هی بیایمو سفارش کنیم گویا نعوذ بالله به او اعتماد نداریم ویا خودمونو دانا میدونیم و میگیم ای کاش اینطور میشد یا اونطور...
اگر کسی خدا را وکیل میگیرد و به او توکل میکند و میداند او از دلسوزترین انسانها به او دلسوزتراست حتی از خود فرد !! و ایمان داشته باشد او به همه چیز علیم است و حکیم و قادر...ایا نگرانی دارد ؟ایا مدام راه حل به او نشان میدهد؟؟
ما برای خودمان و خوشبختی خودمان یک سری مسائل را در نظر گرفتیم و بدون اینکه بدانیم برایمان شر است یا خیر(چه بسیار خیرهایی که شر میپندارند و چه بسیار شر هایی که فکر میکنند خیر است)
از خدا با اصرار و نذر و نیاز فراوان میخواهیم"مثلا فکر میکنم اگه پزشکی دانشگاه تهران قبول بشم خیر است و مدام نذرو نیازو اصرار به این رشته و دانشگاه دارم...بله ما باید اهداف بزرگ داشته باشیم و تمام سعی خود را بکنیم که به ان برسیم اما بعد 2 سال تلاش فراوان نشد...یا اتفاقاتی که در ان دخیل نبودم افتاد باید بدانم به خدا توکل کنم و بدانم حتما خیری در این است...چه بسیار افرادی را به چشم دیده ام که بعد چند سال پشیمان از بهترین رشته و دانشگاهشان بودند که با اصرار و بدون توکل گرفتند..".فهم اینکه هر فردی ظرفیتی دارد و خوشبختی و سعادت انسانها و راه هر کدام به سوی ان باهم متفاوت است برای برخی سخت است.
ما گاهی برای خود قالبهایی درست میکنیم و اصرار داریم خدا ما را به ان شکل در اید در صورتیکه باید خمیر بی شکلی باشیم و خود را در دستان خدا رها کنیم و از او بخواهیم به ما شکل بدهد ...شکلی که به خیر دنیا و اخرت ماست و او دوست دارد.
ما گاهی صفحه ای را پر از نقشه ها میکنیم و سیاه میکنیم بعد پیش خدا میرویم و میگوییم بنویس ...باید صفحه ی سفید ببریم و از خدا بخواهیم هر انچه خیر به عباد صالح دادی برایمان بنویس..قنوت نماز عید فطر:اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک عبادک الصالحون...
قبل از سحر خواب دیدم وارد سالن بزرگی شدم برای دیدار با امام خامنه ای مد ظله .ساعت 10 بود که ایمیلی از طرف عزیزی برام امد که ایا میخواهی به دیدار رهبر بروی؟من هم با کمال علاقه مشتاقانه اعلام رضایت نمودم.خلاصه قرار شد برویم..
ساعت 3 و نیم خیابان فلسطین جنوبی کوچه ی کشور دوست ایستادیم تا کارتمان اماده شود..بسیاری از اساتید همکار در دانشگاهها را دیدم و از تجدید دیدار خرسند بودم.
در عین ناباوری حدود ساعت 5 و نیم چشمانم به دیدن یار عزیزتر از جانم روشن شد...فریاد صل علی محمد نایب مهدی امد..بلند شد.
دکتر رهبر مدیریت جلسه را به عهده داشتند و اساتید به ترتیب برای ایراد نقطه نظرات امدند ...
همسران شهیدان هسته ای جلوی ما بودند و ارمیتا با حرکات شیرین دخترانه و نقاشی های زیبایش توجه خبرنگاران را جلب کرده بود...راحت و ارام به این طرف و ان طرف میرفت و با انتظامات صحبت میکرد ..او به خوبی میدانست به دیدار بابای مهربانش امده است و 5 ساعتی که در ان جلسه با مطالب سنگین نشسته بود حس خستگی یا ناراحتی نداشت او میدانست منزل بابایش امده است.نقاشیش را به بابای مهربان تقدیم کرد تا دست محبت اقا به جای دست نوازش بابا بر سرش کشیده شود.
خانم دکتر دستجردی و سلطانخواه هم امدندو همینطور خانم مصطفوی دختر امام...تشنه ی شنیدن رهنمودهای رهبر عزیزم بودم تااینکه زمان بالاخره به ساعت 7:40 دقیقه رسید و گوش جانم به شنیدن نوای دل انگیز سید و مقتدایم باز شد....
متن کامل سخنرانی
چقدر دلچسب است که اولین شب بعد از شب قدر پشت سر نایب امام زمان عج نماز بخوانی....
و زیباترین لحظه که هنوزم باورم نمیشود لحظه ی افطار بود که یک آن سر بلند کردم دیدم اقا جلویم نشسته اند...سر سفره ی بغل ما .....به اندازه ی 5 نفر با ایشان فاصله داشتم...اشک در چشمانم حلقه زد...در دل گفتم یابن الحسن کی میشود با شما سر سفره ی افطاری بنشینیم...اللهم الرزقنا...روی میز کوچکی افطارشان را گذاشته بودند...مبهوت سیمای نورانی ایشان بودم و بدون توجه لقمه های غذا را به دهان میگذاشتم...انگار همه چیز رویایی بود گویا تا به حال غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم!واقعا مزه ی غذا در این فضا فرق داشت..اقا بعد خرماچایی در لیوان باریکی نوشیدند..و چقدر زیبا و با اداب غذا تناول میکردند...اشتهای انسان باز میشد...من که عادت به خوردن برنج نداشتم به خودم که امدم دیدم 3 کفگیر برنج خوردم!!نمک اشک همراه با افطار طعمی به باد ماندنی به خوراک میدهد..اقا اب نوشیدند اما بیش از نصف اب در لیوان مانده بود..چشمم به اب بود...خدایا اطعام و اکرام را تکمیل نما جرعه ای از این اب میخواهم...اقای حدادعادل در کنار امام نشسته بودندبعد از افطار اقای لنکرانی و خانم مصطفوی و چند نفر از مسئولین امدند و از نزدیک با حضرت اقا صحبت کردند...بعد از رفتن اقا لیوان اب دستم رسید...جرعه ای از این اب....بفدای لب عطشان حسین
این روزها مدام از تقوا میشنویم ...فلسفه ی روزه تقواست...امام علی ع در خطبه ی مهم خود وصیت فرموده اند:اوصیکم بتقوی الله...امام حسن ع دراخرین لحظات عمرودر وصیت خود به جناده میفرمایند :خود را برای سفر اماده کن و زاد و توشه مهیا ساز...وطبق ایات قران:فان خیر الزاد تقوی...بهترین توشه تقواست...تقوا یعنی نگهداری نفس از گناه و خطا و این نگهداری تبدیل به ملکه ای میشود که در مواقع ابتلا او از ما نگهداری میکند ...و این دو روی هم تاثیر به سزایی دارندو بدون تشکیل دور فلسفی به تقویت هم کمک مینمایند...گفتیم خدا روزه را واجب کرد شاید متقی شویم و در مباحث قبلی از برخی ارتباطات روزه و تقوا گفتیم...همینجا جادارد به نکته ی اشاره کنم که همانطور که میدانید یکی ازکوچکترین عضوهای بدن که بیشترین گناهان را انجام میدهد و سایر اعضا از او شاکی هستند زبان است...و جالب است که روزه داران تجربه کرده اند که هنگام روزه هرچقدر هم پرحرف و پر انرژی برای حرف زدن باشند ،زود خسته میشوند و حتی نصف روزهای معمولی هم حال حرف زدن ندارند...و این کمک بسیار زیادی در دوری از گناهان لسانی دارد و هرچقدر انسان کمتر صحبت کند و سکوت خود را بیشتر کند تفکرش بیشتر میگردد و درهای حکمت به روی او باز میشود...پس اگر فایده ی روزه تنها همین باشد برای سالک الی الله بس است و تمرینی عظیم برای ترک محرمات لسانی...گفتیم روزه ی عوام همان امساک از خوردن و اشامیدن و مبطلات روزه است و پله ای بالاتر امساک و اجتناب از محرمات الهی و گناهان.
مرحله ی بعدی تقوا که روزه دار باید توجه کند تقوای دل است...چه بسیار پیش امده که ما از انجام گناهی اجتناب میکنیم اما دلمان میخواست انجام دهیم...چه بسیار طاعات و عباداتی انجام میدهیم اما به سختی و با سنگینی و در دل میگوییم ای کاش اینها واجب نبود!!!وقتی روزه ایم و دچار شهوت شکم میشویم وغذای خوشمزه ای میبینیم و در دل میگوییم ای کاش روزه نبودیمو...ای وای که باید تا افطار صبر کنیم و یا وقتی شهوت حرف زدن به ما روی می اورد و دوست داریم در مورد دیگران باهم حرف بزنیم و به سختی برای اینکه روزه مان باطل نشود صبر میکنیم...گاهی شنیده ام میگویند الان روزه ام بعد افطار غیبتها را اغاز میکنیم!!!وقتی مجبوریم از شهوات نفس به خاطر روزه بگذریم گاهی در دل میگوییم ای کاش میشد...وقتی عصبانی شده و نمیتوانیم فریاد بزنیم بعدا مدام میگوییم حیف که نشد وگرنه اینجور و انجور جوابش را میدادم و کاری میکردم که پشیمان شود!!وقتی ارتباط با نامحرمی که دوستش داریم را به خاطر خدا ترک میکنیم و در دل مدام به خدا میگوییم "اخر چرا منع کردی؟؟داستان عشق فرق دارد!!از اول این غریزه را نمیگذاشتی تا اکنون منعمان کنی!!! "
اینها نمونه های بس کوچکیست از نداشتن تقوای دل.در مثالهای بالا فرد مرتکب گناه نشده و تقوای دست و زبان و شکم و ...رعایت کرده اما به سختی و با نارضایتی.تقوای دل یعنی در دل از انجام واجبات و ترک محرمات راضی باشیم و خشنود ،یعنی از ته دل به فرمان خدا باشیم .اگر و کاش و اما برای او نیاریم.بنده ی واقعی باشیم...وقتی زینب ع ان همه مصائب میبیند از ته دل میفرماید ما رایت الا جمیلا او از درون راضیست به رضای خدا...بندگی یعنی منی وجود نداشته باشد...دلم میخواست ،نباشد...من اینطور میخواهم ،نباشد...تسلیم محض و با رضایت قلبی و درونی!!
فرض کنید به فردی علاقمندید مدام دوست دارید به او خیر رسانی کنید و طبق میل او عمل کنید ..زوجهای جوان در بدو ازدواج مدام از طرف مقابل میپرسند دوست داری چه بپوشم ..چه صدایت کنم؟چه عطری بزنم؟مدام میخواهد طبق میل طرف مقابل برخورد کند و در دل نیز شاکی نیست...اصلا منیتی و خواسته ای جز خواست یار ندارد...یک دفعه میبینی این فرد که از فلان مطلب انزجار داشت با رضایت انجام میدهد و در دل نیز شکایتی ندارد...وقتی از او میرسی تو که اینطور نبودی و این را دوست نداشتی با تمام عشق میگوید نامزدم اینطور دوست دارد من هم علاقمند شدم...نه اینکه دروغ بگوید و نفاق داشته باشد ...نه هرگز ...از ته دل راضیست به خواسته ی حبیبش و از انجام ان عشق میکند...اصلا مدام از معشوق خود میخواهد خواسته های بزرگ بخواه و سختی انجام ان را با شیرینی به خاطر محبوبش ندید میگیرد...اصلا سختش نیست...از انجام ان لذت میبرد.هرچقدر عشق او حقیقی تر و بیشتر باشد با رضایت و نشاط بیشتری اوامر معشوق خود را انجام میدهد.
حال ما میدانیم انچه در دین ما واجب شده به نفع ماست و انچه نهی شده به ضرر ماست هرچند حکمت و فلسفه اش را ندانیم...پس چطور در انجام و ترک انها نشاط نداریم و به سختی بندگی مینماییم ؟این از نداشتن تقوای دل است...دل ما باید درست شود و ان بخواهد که خدا میخواهد..خدایا به حرمت این ماه تقوای دل به ما بده تا جاییکه از ته دل بگوییم الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک
سلام بر یار درونم
نیمه ی رمضان الکریم و کریم اهل البیت ..کریمترین ماهها همراه با کریمترین امامان
همواره در این ایام چشم دل میبندم و خود را به مدینه ی زمان علی ع میرسانم....خود را میان مردم مدینه میبینم که خبر شنیدن ابن رسول الله ص و ابن علی المرتضی ع را شنیده اندو مشتاقند ببینند چهره ی نورانی نوزاد زهرا س را!!
اجتماعی دم در خانه ی علی ع ایستاده اند...مرحبا لکم...هنیئا لکم...مبارکا لک میگویند...و علی ع مشتی مویز در دست انان میریزد به عنوان شیرینی...
مویز در ان فصل ودر مدینه بسیار نایاب و گرانبها بود وخواص دارویی زیادی داشت برخی به طمع مویز دوباره می امدند و تبریک میگفتند و علی ع دوباره به انان موبز میدادو گاهی سه باره ...و علی ع نه اینکه نداند به او بارها مویز داده همینکه او دم در می امد دوباره مشتی مویز در دستانش میریخت...
میخواهم بگویم علی ع با دست خالی از دیشب مدام دم در خانه ی شما می ایم و تبریک میگویم...من نیز مویز میخواهم...من از دستان شما شیرینی عبادت میخواهم...من عیدی نایاب میخواهم...من به بهانه ی دیدار شما می ایم ...به ان ماهپاره ی در قنداق پیچیده دستان خالی مرا پر از درمانهای دردهاو امراض قلبیم نما...دارویی برای ترک گناهان بده..دارویی برای رفع گرفتاریهایمان بده...
یاعلی ع من از ان دسته ام که امروز هر چند لحظه یکبار دم در خانه تان می ایم...به خانه نرسیده دوباره می ایم...سه باره می ایم و......فدای تو شوم که انگار نه انگار هر لحظه دستانم را پر میکنی...هربار که می ایم و تبریک میگویم گویا بار اولم است و با کرامت عیدیم را میدهی...
من که شیرینی زندگی در بین شما را نچشیدم و همه را در ذهن میگذرانم...ارزوهای مارا به حقیقت مبدل بساز و لذت دم در خانه ی پسرت مهدی ع امدن را به زودی نصیبمان نما